کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

325 کیلومتر

غم سالهاست به دنبال من، دوشادوش من، درون من میدود. نیمه شب پوسته تنم را میشکافد، از بدنم خارج میشود، میرود سر یخچال آب تو لیوان میریزد و میخورد، گلدان آب میدهد، لباس ها را از لباسشویی بیرون می آورد، روی بند کج  و معوج آپارتمانی پهن میکند، چای میریزد، با دیش ماهواره ور میرود، کتاب میخواند، اشک میریزد، پلک میزند، میخندد، سکوت میکند،لباس اتو می کند، به ماه خیره میشود، خط چشم می کشد ، با تلفن صحبت میکند، میخوابد و پوسته تنم را به سر میکشد. من عاشق غمگینی هستم که سالهاست سکوت را انتخاب کرده ام، روزهای عمرم یکی پس از دیگری ناپدید میشوند و من هر روز پیرتر از قبل به بازی غمگینم ادامه میدهم. امید سالهاست سراب دوست داشتنی این خانه است. آینده موهوم و تاریک مثل روحی سرگردان و مخوف گردنم را فشار میدهد. من در امتداد این 325 کیلومتر، توی این جاده بی آب و علف به نسیمی، به جرعه آبی دل خوش کرده ام و مانده ام. باید برگردم به نقطه صفر. باید برگردم به تنظیمات کارخانه. تنها راه نجات همین است..

نظرات 16 + ارسال نظر
ساسان چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:12 ق.ظ

در لاک واژگونت چه می گذرد

به کدام سقف است که خانه می گویی

سنگ پشتی از عقب برگشته است

در این زمین سرد، لاک میخراشد

درماتنده و متروک

درمانده و متروک

گفته اند مرده ای

نفس حبس می کنی در آب

کرکسی در هوا چرخ می زند

پ ن: خوبی؟ روبه راهی؟
مهمه که میپرسما !

خوبم...روبه راهم، مرسی که مهمه، مرسی که میپرسی..

ساسان پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:58 ب.ظ

خوبی رفیق قدیمی؟

ساسان شنبه 4 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 07:35 ب.ظ

آره عزیز، خوبم
ولی ناراصی ام :)
بیشتر بنویس. من با اینجا خاطره دارم. دوست دارم بیام اینجا !

اخ که یکی هولم بده به نوشتن....چقدر خوبه هر از گاهی میام و آشنایی هست...
نوشتنم خشکیده..حتی فکر کردن هم برام سخته...برای نوشتن یا باید عاشق بود یا منتظر...وقتی خشکیدم توی خودم از چی میتونم بنویسم؟...
بهترین خاطراتم از عاشقی های این وبلاگه...خودمم گم شدم..

ساسان یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:03 ب.ظ

نمیدونم چی بگم !
من تا حالا عاشق نبودم، ولی کلن منتظر به دنیا اومدم، به قول یارو اصلا انگار ما با دل تنگ زاده شده ایم !

این دو تا کتاب و اخیرا جستم، به درد وقتی میخورن که ادم خشکیده تو خودش ! اگه دوست داشتی بخونشون:
حباب شیشه از سیلویا پلت
شاگرد قصاب از پاتریک مک کیب

کامنت بی کیفیتی شد :)

این چه حرفیههه خیلی هم عالی

sasan چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 03:09 ب.ظ

vagrant سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 05:08 ب.ظ http://vagrant.blogsky.com

سلام
بعد از حدود سه سال اومدم و می بینم کسی نمونده
غیر از شما و زهرا منصف در http://www.ghasedak-flight.blogfa.com/

نمی دونم اصلن همو میخوندید یا نه
اما من جفتتونو می خوندم

وبلاگ وبلاگ
خوبه که هستید
خوب باشید

مرسی فعلا که خیلی تنبل شدم، عملا هر چند ماه فرصت میکنم حتی سر بزنم متاسفانه

sasan چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 03:46 ب.ظ

آیییییی از این زندگی که من برای خودم وقت ندارم و این از همه چیز فاجعه انگیزتره

sasan پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:45 ق.ظ

سلام
خوبی ؟

پ ن: راستی اسمت چیه ؟! تا حالا دقت نکرده بودم !

اخ...بهمن تموم شد و من اسمم رو نگفتم..مینا

sasan دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1394 ساعت 02:29 ق.ظ

سلام
جالبه، من هر وقت میام اینجا یه عالم خاطره تو ذهنم مرور میشه.
یادمه کوچولو بودم میرفتم دبیرستان بعد میومدم این وبلاگ ها رو میخوندم کلی کیف میکردم و خودم هم با چهار تا دیوونه یه مشت خزعبلات احمقانه مینوشتم. وای، یادمه صب تا شب واسه کنکور درس میخوندم اون روزا !! جون میکندم رتبم دو رقمی بشه که نشد و چقــــــــــــدر گریه کردم بعدش :)))) ای وای... یادش به خیر، چقدر خنگ و خوشحال بودم.

بعدش یه دفعه همه چیز بی معنی شد، تنها شدم، فهمیدم چقدر احمق و لوسم، نچسب شدم، حوصله ام از همه سر رفت، خیلی چیزا خراب شد، بد شد، چه اتفاقایی افتاد که تصورشم نمیکردم.

به قول نامجوی پدر سوخته،
خاطره خود کلانتر جان است، بر سرت بشکند هوار شود، مثل زندان ژان والژان است...

راستی چطوری؟ خوبی؟

منم تازه لیسانس بودم..یادش بخیر

sasan دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:11 ب.ظ

گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق... :دی

اره راست میگی..هی میخوام خودمو جمع کنم بنویسم، هی کار و بار و کار و کار و گرفتاری...خوشحال میشم میبینمت رفیق قدیمی

sasan چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 03:54 ب.ظ

مخلصیم...

سرورید

ساسان شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:28 ق.ظ

خیلی مخلصیم :دی

ما نیز...

ساسان یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 04:22 ق.ظ

امان از کم خوابی و کار زیاد

ساسان جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 02:49 ب.ظ

به رسم عادت عیدت مبارک رفیق، وگرنه چیز مهمی نیست که سال نو میشه...

ساسان شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:43 ق.ظ

منم خسته م....

ساسان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 07:50 ق.ظ

خسته نباشی
چه خبر ؟ خوبی ؟

کار و کار و کار و درس....مرسی دوست همیشگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد