-
بادکنک های مردنی
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 20:02
وقت زیادی ندارم. باید این پایان نامه ی نفرین شده را هر چه زودتر تمام کنم. تنبلی میکنم و کم می نویسم. کم کار می کنم. زندگی ام را از آینه ی بغل توی جاده می بینم . اشیا از آنچه به نظر می رسد به ما نزدیکترند. افکارم به دور از حقیقت است.فکر هام شده مثل بادکنک های رنگی رنگی کودکی که از سان روف ژیان قرمز دایی می دادیم برون....
-
افسانه های مشرق زمین
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 01:57
خواب باز می برد مرا به شهری که تو همیشه هستی تویش. شهری که در و دیوار و آفتاب و پنجره هایش رویای واقعیت هاست. وتوهمیشه بلند قامت و سلحشور نجاتم میدهی از نبودن های بی پایان انسان ها.من راپونزل می شوم و مرا از قلعه می دزدی. من زیبای خفته می شود و شب ها قبل از خواب به امید آمدنت آدامس توت فرنگی می جوم درست تا قبل از...
-
سومی ها
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 11:46
از روزهایی که یکی نگاهش فقط برای عبور من دل دل می کرد یکسال گذشت. من این روزها تنها یک نفر سوم ترحم برانگیز رابطه های شیرینم. صندلی عقب می نشینم. سر به شیشه تکیه می دهم و فکر می کنم به لحظاتی که مرز میان خاطره ورویایشان دارد رنگ می بازد. میدانم کی ها حواسم را پرت کوه ها و دریاچه کنم تا خلوت عشاق را بر هم نزنم. نفر...
-
سال
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 11:45
سرافکنده کردیم فرشتگانی را که به نام من و تو پیشانی به خاک ساییند. حلقه شدم دور میله های راه راه ضریح پیراهنت. دخیل می بندم از اشک هایی که سر میخورند تا عمق گرم و مرطوب رابطه. ای علمدار تشنه ی جنگل سبز ، سپردمت به خوشبختی.
-
نمیروف بی وجدان
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 01:46
من و مزه ها دور هم نشسته بودیم ومن قصه می بافتم. شاد و سرخوش بودم. تکه تکه پنیر و ژامبون تنگ هم می سراندم توی ماست موسیر وقلپ قلپ می امدم روش و به سلامتی هاش را خرج می کردم. کرور کرور. من خوب بودم. خندان و منگ و سبک. می خواندم آواز. بلند بلـــــــــــــــــــــــــــند. آنقدر بلند بلند اواز خواندم تا رسیدم به تو. به...
-
مالیخولیا
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 01:12
یه توپ دارم قلقلیه سوراخ سوراخ و گلیه می زنم زمین میره زیر زمین من این توپو نداشتم مشقامم نمی نوشتم یاری قدیمی منو زد یه مشت و یه لگد زد * * * کزار.درد. زخم. اخم.مانتو. گشاد. خط. رژ لب قرمز. نگاه.خنده. سکوت. ماشین. پیچ. حلوا. گردو. دنده. ترمز.آژیر. فوت. عطسه. نگاه. دندان. نگاه. سفید. شکم. پشم.پنجه.دست. زرد. نارنجی....
-
ثانیه های خوابالود
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 01:21
من فکر می کنم . به خواب هایی که نمی بینم فکر می کنم. به سایه های مغمومی که هراسان توی پیچ کوچه ها گم می کنند خودشان را. به تاک هایی فکر می کنم که دلشان پر از مستی شراب انگور است و خروار خروار بار غوره می چینند ازشان. من به صداهایی که به خاطر نمی اورم دیگر خیلی فکر می کنم. تکرار می کنم کلمه ها را بلکه شبیه یادهایم...
-
کاهش
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 11:35
حال دلم خوب نیست. دلم خوب نیست. خوب نیست. نیست. . چون مزخرف می نویسم این روزها، ترجیح می دهم مدتی توی دفترچه ی کاغذی ام بنویسم. تا بزودی.
-
اسهال استفراغ
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 01:31
من متنفرم. من از تو متنفرم. من از مرد ترسو متنفرم. من از قهرمان نما های احمق متنفرم. من از مردانی که زیر سایه زمان سنگر می گیرند بیزارم. من از پسر بچه هایی که همه ی زنان دنیا مادرشانند عقم می گیرد. من از پسر بچه های دیلاق با ریش و سیبیل منزجرم. از کودکانی که جای توپ پلاستیکی با احساس آدم ها گل کوچک می زنند. من از یاد...
-
فیروزه ی من
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 23:21
باز سالی دیگر. بهاری دیگر. نبود فیروزه ی زیبای زندگی ام به انبوه نبودنی های بهاری روزهام اضافه شد. بهار هیچگاه فصل شکوفایی من نبود. پدرم اردیبهشت رفت. و پدر بزرگ خرداد. جوانه ی زندگی ام دراردیبهشت بهار خشکید و حالا مادربزرگ روز اول فروردین. فیروزه ی درخشانم. یاد تو و پلو مشتی هایی که تویشان ماهی سفید بود بخیر. یاد...
-
جنگجویی از لیانگ شامپو
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 13:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA چند وقت پیش قبل از اینکه این دیوار بلند چسبیده به دیوار حیاط کوچکم ساخته شود و بشود خانه ی تنهایی آدم های بیشتری ، فکر می کردم به آسمان خیلی نزدیکم.احساس دوستی می کردم. گفت و چای داشتیم با هم. حرف می زدیم از هم. با هم. فکر می کردم صمیمیتی ایجاد شده بینمان .خصوصی هایمان را پچ...
-
از کاج ها بپرس
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 13:01
آنقدر نگاهشان می کنم تا شاخه ی کاج ،آشفته ناگهان می کوبد توی صورتم . عینک آفتابیم مثل دلقک های محزون روی چشمهام کج می شود و موهام توی شاخه کاج عصبانی گیر می کند. اگر روز دیگری بود به این تصادف میان من و این کاج عصبی می خندیدم ولی امروز دلم نخواست. عذر نخواستم . دلگیر شدم و نگاهم را از آن دست ها و کلیشه های عاشقانه...
-
بگشای لب
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 02:46
کاش می خواندیم . اگر می خواندیم، ابراهیم می شدم توی آتش بربر ها که خاطره می سوزاندند در میدان شهر. * با من حرف بزن. بگو لعنتی ِعاقل نما.بگو!! .. فقط بگو کجای قصه ای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 11:00
خیابان تنها ترس دارد. خیابان ِ تنها ، زندان ابدیست.
-
هزار و یک شب
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 18:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سکوت تنها چیزیست که می توان از هیاهوی همیشه مغلوب زندگی آموخت . سکوتی که برای دهان من زیادی بزرگ و سنگین است. دندان هایم را کلید می کنم و پلک هایم را بر هم می فشارم. ناخن هام را کف دستم فرو می برم تا عادت کند همه ام به این سنگینی سربی. گاهی کلمات به شکل حیرت آوری ترحم...
-
من گوش می دهم. تو سکوت کن.
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 18:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA اصولا عادت به توی خانه ماندن برای دو روز متوالی را ندارم. وقتی توی خانه زیاد می مانم حس می کنم دیوار های خانه دارند لپ در می اورند و ورم می کنند. انگار صدای شر شری مرموز بدهند.دایره هایی نامنظم که اینجا و انجا پر می شوند.انگار زیر پوست رنگ خاکستری دیوار آب تزریق کرده باشی....
-
فروغ..تو فقط می دانی.فقط تو.
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 00:47
گوش دادم در خیابان وحشت زده ی تاریک یک نفر گویی قلبش را مثل حجمی فاسد زیر پا له کرد در خیابان وحشت زده ی تاریک یک ستاره ترکید گوش دادم... نه دلتنگم نه حتی غمگین! داشتم مثل بَنِر می خندیدم که این شعر فروغ یکدفعه توی فکر هام ،زیر قهقه ام زیر نویس شد. فقط بلند خواندمش و ادامه دادم. خندیدنم را! مثل بَنِر قهقه می زدم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 02:21
زنگ در از جا پراندش. خیلی وقت نبود که رسیده بود خانه. چای را از دست زن گرفت و یک پایش را جمع کرد زیر خمیدگی پای دیگر. راحت نبود. زن آیفون را برداشت.مردی چاق و چهارشانه پشت در منتظر بود. مرد تند تند گفت دنبال همان لباس عروس که چند وقت پیش آورده بودتش آمده بود خشکشویی ، نبودید و این شد که آمده درب منزل. امر خیر است و...
-
پاپیون! بیا فرار کنیم..
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 20:30
روز از اول بد شروع شده بود. صدای نفس های نامنظم سکوت ، حاکی از موج های آدرنالین بود که بر صخره های آرامش می کوبید. جزر و مد. خانه زیر این فرسودگی بی هیاهو ،از ترس سقوط ، فرو ریخت.
-
سرد و سفید.سنگین و ساکت.
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 01:28
بیرون دارد برف می بارد. این سکوت سنگین که گاهی با عبور خش خشناک یک ماشین خسته و خابالود می شکند ، می گوید که دارد برف می بارد. برف مرا مهربان می کند. مرا رام میکند. شاعرم نمی کند. نه. دیگر برف و باران و پاییز و زمستان مثل سگ پاولوف شرطی ام نمی کند که از زیبایی حزن انگیز و جای پاها ی کوچک و بزرگ دور و نزدیک کنار هم...
-
دیگر کسی در این حوالی زمزمه نمی کند
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 02:30
شبانه های سیتکا با یاد عاشقانه هایی گذشت که هر روز زیر صندلی پیامبران کپک می زدند. روزهای سیتکا با افسوس آوازهایی که نخواند و بوسه های که تنگ در آغوش نکشید گذشت. سیتکا دلش گرفته دیگر. زیاد هم گرفته.آوازی نمانده. سیتکا ساکت بود.توی دلش آواز می خواندچه حزن انگیز ، چه طربناک. باز تو خواستی که همین آهسته صدایش هم نباشد....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 18:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA گاهی دلم می خواست زندگی ای ساده تر از این که برای خودم ساختم و متصورم ، می داشتم. گاهی دلم می خواست روزها فکر دانشگاه می بودم و فارغ التحصیلی. گاهی کتاب و جزوه دانشگاهیم رو ورق میزدم و در حد نیاز بلد بودم چهار تا کلمه ی قلمبه ی بیربط را با اعتماد به نفس به زبان بیاورم. همیشه...
-
ابدیت
شنبه 17 دیماه سال 1390 00:06
ظهر که خواست فشار پیرمرد را بگیرد. نبض پیدا نمیشد. پیرمرد آب خواست و قرص هاش رو خورد.با وسواس یکی یکی کف دستش لمس می کرد و نوک انگشتهای لرزان و خشکش می برد بالا و چشم تنگ می کرد .زل می زد و میبلعید. یکی.یکی. صورتی ها و سفید ها .گرد ها و بیضی ها.فردا که شد. آرام مُرد. پیرمرد را توی پتو آوردند. کنار خاک تازه آب خورده...
-
سقوط
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 23:06
دخترک بند باز دستهاش رو باز کرده بود و ایستاده بود..جمعیت زیر پاهاش گاه از ترس هــی می کشید و گاه کف می زد. دخترک با پاهای برهنه ی سرخ روی طناب میدوید و می چرخید و می رقصید . نگاهش گیر کرد به نگاه یکی از میان جمعیت.پایش لرزید. عاشق پینه دوز گوژپشت شده بود.
-
چکـــــــ چکـــــــ
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 20:36
خیلی مودبانه بخواهم بگویمش باسن آسمان پاره شده. سوراخ است. اصلا شبیه بچه ای شده که دست از زر زر بر نمیدارد. یکی هم نیست یک جیز نرمی که یادآور پس.تان مادرش یا حالا هر چیز جالب نرم دیگری باشد را بچباند توی حلقش یا دستش بلکه خفه خون بگیرد. شاید اگر روزهای دیگری بود تعبیری عاشقانه و مستانه داشتم از این شر شر بی معنی. نه...
-
عاشقانه
شنبه 10 دیماه سال 1390 22:54
هورت می کشمت. ای داغ ترین خوشبوی هستی. ای تلخ ترین سیاه شیرین. تو باز از جایی دور و گنگ در میان خش خش ترد صفحه ها و ضرب نرم انگشتهات ، با خنده خرناس بکش: مرض..
-
روزی از روزها..زندگی
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 21:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA اختلالات یا بهتر بگویم اتفاقات فیزیولوژیک زنانه از کسل کننده ترین ابتکارات آفرینش است .معیاری دژخیمانی برای تندرستی زنان! حتی می توانم بگویم نمادیست از توحش. چند روزی که بی ترحم یادت می اورد چقدر تنها و خسته کننده ای. شکمت توی آینه از تنت آویزان است . ورم زیر پوستت توی چشم می...
-
.
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 18:03
سلام نگو. من به حد مرگ می ترسم . - سکوتم را رعایت کن رفیق.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 14:17
باید بروم. باید اینجا را هر چه سریعتر ترک کنم. تند و تند دفن می کنم داشته ها را. با ارزش ها را هم می فروشم. به بوی تنی می فروشمش. به اندوه نگاهی می فروشم همه را. به نمی که توی سرخی سفیده ی چشم می لرزد. باید بروم . خانه طوفان زده و ما آواره ایم. موش ها خانه مان را ترک کردند. توی مزرعه می دویدند و من یکی را دیدم که سعی...
-
بادبان ها را بکشید
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 00:44
باید بروم. باید اینجا را هر چه سریعتر ترک کنم. تند و تند دفن می کنم داشته ها را. با ارزش ها را هم می فروشم. به بوی تنی می فروشمش. به اندوه نگاهی می فروشم همه را. به نمی که توی سرخی سفیده ی چشم می لرزد. باید بروم . خانه طوفان زده و ما آواره ایم. موش ها خانه مان را ترک کردند. توی مزرعه می دویدند و من یکی را دیدم که سعی...