مبلی در خانه داریم....نه در خانه ی خودم که در خوشه ی ۳ طبقه بندی می شود.. نه..خانه ی از مثلنگی خانوادگیمان در ولایت.
وقتی می روم خانه کلهم روی این مبل سفید زندگی می کنم ..رویش می خورم..می خوابم..درس می خوانم..تلوزیون می بینم ...قایمکی وقتی کسی نباشد به افتخار خودم کمپوت گیلاس باز می کنم....کنترل کلیه وسایل ریموت دار را دورم جمع می کنم...بالشت بغل میکنم و مثل کپک تلوزیون های بیگانه میبینم..تلفن را کنارم می برم ...با آقای شبان دل و قلوه تبادل می کنم و هر از گاهی هم که حوصله ام سر می رود با صلابت یک ناصرالدین شاه پاچه می گیرم ..و زندگی نباتیم را ادامه می دهم .. گاهی برای اجابت مزاج بلند میشوم و آن هم به زور و اگر مبل عزیزم قابلیت پذیرا بودن از این وضعیت را داشت برای این یک کار هم بلند نمی شدم!...مادرم این روزها همش به من می گوید احتیاط کنم تا پوست و لباسم موقع بلند شدن از مبل کنده نشود..می گوید دی ان ای من از روی این مبل قابل شناساییست....در حال پمپ کردن قهوه و گیلاس و زرد آلو و ایستک در قلبم هستم...و نشخوار کردن جزوه ی اصول آزمایشگاهی glp!
شدیدا احساس نزول شخصیت می کنم و به شدت نیاز دارم هر از گاهی با پرستار توی اتاق سونوگرافی مادربزرگ دعوا کنم . به او گوشزد کنم در حد الاغ نمی فهمد و باید به من فیزیولوژسیت کاردان با تجربه که خون دل در راه علم خوردم و سال دیگر ارشدم را به حول قوه الهی میگیرم احترام بگذارد و دکتر دکترش را هم ببرد در کوزه آبش را بخورد و روی حرف من وقتی می گویم چکار باید کرد تا آدم مثانه اش زودتر حالت پر به خود بگیرد وز وز هم نکند چه برسد به حرف!
بداخلاقم! دوست ندارم پدربزرگ با ما به سفر بیاید و دلیلم آن است که دوست ندارم و همین و بس! چیز دیگری هم نمی خواهم بشنوم مگر اینکه بگویی که آن هم نمی شنوم!
خود بزرگ بین و از خود متشکر شدم! وقت رانندگی نمی گذارم کسی سبقت بگیرد اگر گرفت خشتکش را تا روی سرش پاپیون نزنم و یا جایی از یک خروجی ای چیزی خودش را نجات ندهد تا جان در بدن دارم گاز میدهم! و کجایش را دیدی می چسبانم و چراغ میزنم! کاری که اگر با خودم بکنند حاظرم جانم را کف دستم بگذارم و انتقام بگیرم! دو شب پیش هم با پیرمردی فسیل که قوزمیت خیلی هم بد گاز بود از انزلی تا رشت کورس گذاشتم و جریمه شدم و چون پیرمرد با آن سانتافه ی ابلهانش در رفته بود و احساس سوختگی می کردم..در کمال وقاحت و کثافت گفتم مزاحمم شده بود ... از این حربه ی دخترانه عقم گرفت!!
مادرم همیشه می گفت دلش خوش است من خوشمشرب و مهربانم ولی در سفر اخیرم این باور را پیدا کرده که گهی شدم که در هیچ چاه توالتی یافت می نشوم!
کم حوصله و عصبی شدم...تا آنجا که حتی حوصله ام نمی شود این پست را تمام کنم...
چاق شدم با موهای فرفری..اینقدر که حتی میل ندارم این قابلمه ی ماکارونی را تمام کنم...
خوابالود شده ام و....
*فرجه ی امتحانات است..شاید این خودش یکی از عوامل سقوط و انحطاط اخلاقی بشری باشد
**به شکل عجیبی حالمان گرفته و شبیه از آن ..ایییی روزگار های هستیم که با یک بازدم عمیق بیان میشوند!
عاشق این توصیفاتم!
:)
عاشق این توصیفاتم!
D:
با سلام
علیک سلام..خدارو شکر که به سلامی بسنده کردی..ممنونتم!
چاق موفرفری عصبی قابلمه بدست جانا!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
تبریک میگم ولی نمیذارم ازم سبقت بگیری که اگر بگیری ، خشتکتو رو سرت پاپیون میزنم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
سلام ..
آخرش این دنیای قارچی ما رو مشترک شدی فرزند
وعده ی ما یه بار کارتینگ که حداقل خودمونو کشتیم مهم نباشه..نزنیم بچه و جوون مردم رو در این امر خطیر خشتک پاپیون زنی بکشیم!
ولی اساسا...من کاپم رو به شما بزرگوار به خاطر ممارستتون (ص بود یا سین؟!) اهدا می کنم و خودم رو از این پیکار کنار می کشم رو مبلم لم میدم هندونه می خورم! آره والا!
به قول خودت...تصدقت! :دی
والا فرجه ها ذاتش همین واکنشاست! ولی من تو فرجها کلا یخچالو، قابلمه ماکارونی و اینجور چیزلرو مثل خرس می خورم!
منم کشته ی این توصیفاتم آقا:ی
آقا شما به ما لطف داری...نوش جونت...این چاق شدنا در راه علمه..حلاله...من همش به خودم همینو می گم که از رو نمیرم!
ما این مدلی خوشمون میاد ازت![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/015.gif)
حرفیه؟؟؟؟؟؟
کلا مینا همه جوره باحاله
مام خیلی مخلصیم حرفیه؟؟؟ بزن زنگو!!
فدات بشم من دارم چاق می شم چه برسه به تو
راستی اونم که گفتی : بله دخترم!! تازه الان کارایی مبل ایران رو هم دارم پذیرایتان هستیییییییم..همیشه...همه جا!!! :)))
خیلی قشنگ مینویسی. من عاشق موهای وزوزی هستم و عاشق این هستم که جلوی تلویزیون تلپ بشوم و کنترلها را هم دور خودم جمع کنم.
موفق باشی دوست عزیز
لطف داری ...ولی مطمئنا این چیزی که الان روی سرم میشه گفت ایجاد شده رو خودم که سهله...هیچ بشری دوست نخواهد داشت..راستی..rs232 یه نوع خروجی برای تبادلات الکترونیکیه؟!...دیروز دیدمش گفتم اا اینکه رفیقمونه..تو جزوه ی جی ال پیم بودد! واایی من دارم همه رو ارلن و بشر می بینم!! خدایااا!
محکم نفس بکش.........
آقایی!!!:*
گرویدن به اسلام از هر دینی بیشتر بود/لیگن اگر پامبر می دانست زندگی نباتی اینقدر جاذبه دارک که سرعت رشدش از سرعت رشد اسلام بیشتر می شد حتما این راه را برای تیلغ انتخاب می کرد
توصیف شاعرانه صورتتان و لبهای صورت روغنی (ناشی از خوردن ماکارونی ) زیبا بود
والا گرویدن به اسلام در زمان هایی همچین دست ما نبود! شد!
ما استغفرلله راجع به لبهای روغنی مان نگفتیم که خلاف ادب نباشد...چشم بصیرتتان ستودنیست در پس این کلمات بی روح!:))
بخور عزیزم.مگه آدم چن روز میخواد تو این دنیا بمونه که نصفشم واسه ی رژیم و این قرتی بازی ها هدر بره؟
(این حرفو یه کپلی مو وزوزی داره بهت میزنه که همین الآن از پای بساط بستنی توت فرنگی بلند شده...)
آ قربون آدم چیز فهم!!
منم دارم میرم چنبره بزنم رو هندونه!! :))
آپم
اومدممم!
کم پیدایید!
پدر امتحان جماعت بسوزه!