کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

حتی الان هم خیلی دیر شده

درست آنجا که میخواهی تمام شوی گوشه ی دامنت گیر می کند جایی..دست های کوچکی دارد گوشه ی دامنت را می کشد و می خواهد که مادر گمشده اش باشی..نگاهت را بر می گیری باز چیز کوچکی می کشدش..انگار ناقوس زنگ زده ی کلیسا ی فراموش شده ای را دارد تاب میدهد..یا شیر سماور زنگ زده ی کهنه ای را دارد به زور باز می کند...انگار دارد تاب می خورد از تعلقات فراموش شده ات..انگار دارد نقاشی کوه و درخت و آفتاب و گل می کشد روی تنت...کوه های مثلثی و آسمان آبی تیره و ابر های پفکی...آه دارد بازی بازی می کند با گوش هایت و تو دردت می آید از صدایی که می گوید مننننن..مننن..منن..من ..اگر نگاهش کنی موهایت را می کند تاب..الاکلنگ..می کند سرسره...اگر نگاهش کنی لبهایش را برایت غنچه می کند و می گوید برای من بمان و برای او..و آن یکی...و آن خیلی های دیگر که می خواهی نگاهت را بر گیری از رویشان...بی آنکه بگذاری بفهمد داری راضی می شوی...تا می گوید نمانی اوست که می رود ..با لحن کودکانه حرف بزرگ آشنایی می زند..؛تو زبان تهدید می فهمی و بس.؛..دردت می آید...دست های کوچک را پس می زنی..دردش می آید خوب بیاید اصلا..رویایی که خودش را شکل جلاد هایی درمیآورد که بر سر مزار قناری ها ضجه می زنند بگذار دردشان بیاید..رویایی که با گل و کوه های مثلثی و آسمان هاشور خورده ی آبی تیره سر بازی دارد....بگذار گریه کنند ..اصلا دنبالت بدوند...بگذار دست هایش توی هوا آویزان بمانند وقتی دامنت را از دست هایش می کشی بیرون...برایش بلند بلند بخوان رفتنم برای توست..برای شادی تو ..صلاح تو..و میان گریه هایش بلند بلند همین را بخوان تا فقط صدای تو بماند ...صدای بلندی که فریاد می زند به خاطر صلاح تو...به معنی اش فکر نکن...فکر نکن این حرف برای واقعی بودن زیادی قشنگ است ... به این فکر کن که برای تمام شدن حتی الان هم خیلی دیر شده..

نظرات 1 + ارسال نظر
آرشه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ http://fiddlestick.ir/

منو میگی ؟ :دی

تورو..خودمو...اون..اون یکی و خیلی های دیگر....
خوبی؟ بابا روشن کردید اا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد