نه...من از خدا دل سرد نمیشم....
این تنها برگ برنده ی منه برای زندگی...
کی بود می گفت یه روز خوب میاد؟...
من منتظرم.
حتی اگه احمق ترین منتظر دنیا به نظر برسم..
حماقت ...ترس...کوچیکی..بزرگی...همه کلمه های احساساتی و تبصره ها ی برای فرار از دل به دریا زدن!
دلم رو به یه دریای بزرگ می زنم. می دونم شاید تا آخرش من باشم و یه ویلسون خیالی..ولی خوب..بهتر از دل به دریا نزدنه.
می دونی؟ همیشه از نکرده هام ترسیدم...از نگفته هام...از کاش ها می ترسم...از زمان..
از اینجور نوشته هام حالم بهم می خوره راستش. از نوشته هایی که بوی تحول زودهنگام میده! بوی نپختگی و بی نمکی املت که از بیست متری داد می زنه. دلم می خواد توی این رخوتی که خ اش تشدید دارد دست و پا بزنم.دلم هنوز از گریه سیر نشده که درد دارد این تخیل سوزن سوزنی.و من این روزها همینم تناقضی که حتی برای خودم هضم شدنی نیست..
زنده ای پس ..
علیک سلام دیوانه
و سلام بر شما هم ایضا رفیق!!
واقعا!یِ روزِ خوب میاد؟!
اینطور میگن!
از نظر خودم که اینو نوشتم هورمون هام در نابسامان ترین وضع ممکن بوده که این نوشته رو نوشتم! اصلا دوستش ندارم!!!
دقیقا!
آرشه > کالیف![](http://www.blogsky.com/images/smileys/025.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
هربار که یه بلاگ می بندم باید اینارو بهت یادآوری کنم آخه؟
اون کامنت بالا که خودت گذاشتی معرکه بود ، جوابش معرکه تر
آها! باشه!الان!:)