تمام در و دیوار شهر پر شده ..عکس لاتاری. از روزی که تیر آرش هایمان به ناکجا آباد خورد هی می اندازیم تیر هایمان را تند و تند توی تاریکی ها . از ترافیک شهر.صف اتوبوس . تنه ی تلخ و برق آسای مردی در کنارم. جیغ در مترو که منگنه کرده کسی از ازدحام را. ایستگاه امام خمینی. دست های سیاه.دل های شکسته.نگاه های یخ زده. دونات تازه تاریخ امروز. دخترکی با کوله ی سنگین مدرسه و نگاهی تهی. مقنعه های چرک سفید. مانتو های یاسی چرک که سر آستینشان نا امیدانه چهارخانه ی شادابی قرار بود باشد.بلوز های از شلوار بیرون زده.کفش های کهنه.ون جمع آوری متکدیان که زل زده به نگاه وحشت زده ی پسر و دختر کمسال گوشه ی دیوار که تند و تند دفتر کتابشان را جمع می کنند. و من که دیگر آغوشی ندارم که کدری روزها را برایم کمی فقط کمی آفتابی کند..می گذرم. می روم تو.عکس خسته ی بی روح با لبخندی سردرگم می گیرم. زه کمانم را مردد می کشم. نشانه گیریم خوب نیست. چشمهام جایی نمیبیند.پرتابش می کنم توی تاریک ترین تاریکی ..
دفترچه ممنوعه ها! ;)
-
تصدقت
هیچم دفترچه ممنوع نبود..پست جدیدمه!!!
بهش عادت نکن.
به کدومش؟ به الدورادو..شرکت سالیانه مردم در لاتاری..یا زندگی داغون...یا به عادت کردن؟..
سلام...خوش آمدید!