خودم و خودم و چیپس پیازو جعفری و یک جرعه آب شنگولی و یک ماچ از لب این سفید بد بوی داغ گس دلپذیر و دود و ریه خس خس ناک و دهن بد مزه ولی دلی آرام رو عشقه.خانه روبه رویی و بنای بالای ساختمان ،دنگ و دنگ و دنگ .تیر آهن می افتد،لوله می آید.بکش بالا،بنداز پایین ، کارگران مشغول کارند ،ومن هم.می بوسم و می بوسم....ریه هام پر از خفگی شیرین...سرفه م رو قلمبه قلمبه قورت می دم...یه آبم روش...عنکبوتی از زیر گلدان بفشه روی انگشتان پایم می پرد..انگشتم را تکان می دهم..لاک قرمزم برق می زند...عنکبوت روی انگشت کوچک بغلی می رود...عنکبوت نشان خوشبختیست..ساداکو گفت. ساداکو مرد!...من و چیپس پیاز جعفری و آب شنگولی و بوسه های سفید و دهن بد مزه و دل آرام و عنکبوت خوشبختی..عجب آشی...جان می دهد برای نذر ..چیدن توی سینی و با چادر گل گلی در خانه همسایه پخش کردن..نذری برای خوشبختی!!.می خندم...صدای افتادن میله ای از خانه ی روبه رویی می آید...
باشد که روزی آفتاب از بالکن خانه ما از غرب طلوع کرد ...این روزها که کلا آفتاب مشرق زمین رو به افول ست..چه نیاز به آرزوهای بیهوده ی من...
بفرما آش..مزه خوشبختی می دهد...بیا به افتخار خوشبختیمان آروغ بزنیم
سلام...
علیک سلام..
خیلی خوب بود این پست/مخصوصا اون سر و صدا ها
سرت سلامت
سر شماهم سلامت رفیق.
گیجاگیج این نوشته را دوست داشتم
سلام! خوش اومدید. ممنونم!