خوابم بازیگوش شده. توی کوچه با رویاهام لگد می پراند ، آدم برفی می سازد و عربده می کشد. من مادری غمگین و بی تفاوت با شکم چروکیده و افتاده در چارچوب در.ناکام و تشنه و خیره. گوشه ی دستمال آشپزخانه می جوم و چای مانده گرم می کنم. میان این همه سپیدی ، سیاهپوش طفلکم هستم.شادی.سال نشده. زود است برای برف پوشیدن.
بچه ها شام....بیایید رخوت امشب را سر بکشیم.
چه قدر قشنگ نوشتی ، چسبید ! مرسی !
خوشم میاد جملگی تا بوق سگ بیدار بودیم!! :))
مرسی جناب بهمن خان عزیز. گل! گل!
چرا من داشتم با این پست می خندیدم مینا ؟
چیه؟ به من نمیاد مامان باشم؟!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
به شیکم خودت بخند در ضمن!
قاطی کردی رفت پی کارش! :))
قربان یک عدد کوریون خوابگرد !گل! درخت! کاج! کلاغ!
آخی عزیزم، چقدر نکته بینانه تصویر کردی مادرانه ها رو
زود است برای برف پوشیدن...
لبخندی تلخ فرمودیم بقول حضرات
تلخ نباشید..لبخند بفرمایید..
مرسی رهگذر جان..
همان که خودت گفتی، خواب سفید. همانی که حاصل سر کشیدن رخوت سیاهی امشب و شبهای دگر بود.
هر شب. هر شب..
:)
خواب هام نامرد شدن
نامرد نبود اینهمه منو تنها نمیذاشت! :)
ممنون حسین عزیز
کامنت پست بعدیتُ بسته بود، اینجا اومدم عرض ادب کنیم
مرسی..لطف داری شما همیشه! :)
تو جیگر منی
(این کامنت متعلق به پست بعدی می باشد+آیکون فرار)
:دی
قربون تو برم من...
من دیگه حوصله خودمو ندارم. از کتابخونه ملی میام اینترنت.یاهوش رو بستن. باهات حرف میزنم..
چه وزیه آخه ، بالا رو می بندی که بیایم پایین ؟ ..
.. بعدش اینکه اخطار نکن ! با کله برو تو دماغ خدا با این بازیای بی نمکش ، جیغم بزن البته ، بنفش باشه لطفا ((:
وز بدیه!
جیغام تموم شده. قرمز بود. تموم شد.
مطالبات منطقیم رو فعلا به خدا اعلام کردم تحت بررسیه! :دی
این جمله رو می تونی توی کتابی در آینده می نویسی حتما استفاده کنی: گوشه ی دستمال آشپزخانه می جوم و چای مانده گرم می کنم.
توی مایه های کتاب " چراغ هارا من خاموش می کنم"
ولی چیز خوبی میشه
من قلبم ضعیفه بابا! این چیزا رو بهم نگین!! :))
قربونت اختر عزیز! گل !گل!
اینکه من حرف از کتاب زدم واسه خاطر این نیست که کامنتای پست قبلیتو خوندم ها ! واسه خودمم عجیب بود. ببین این همه داریم بهت می گیم، حرف گوش کن دیگه !
اوه! مرسی! من خیلی کم تجربه م..خیلی دلم قنج میره که حرف کتاب میزنین!! قلبم ضعیفه نگین!!
نوشتن رو باید یاد گرفت..هنوز اعتماد به نفس اینکه برم یادش بگیرم ندارم..:)
این نوشته حرف نداشت...
میدونی که من راحت هر جایی این رو نمیگم ولی این نوشته حرف نداشت...
فرصتی باشه میام نوشتههای بلندت رو میخونم. به نظرم برای بلاگ کمی طولانی هستن
اوه! مرسی! ذوق مرگ شدم!!
میدونم بعضی نوشته هام طولانین! مغزم که میوفته رو حرف زدن میمیرم تا جلوشو بگیرم! درست میگید شما!