کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

باید بروم. باید اینجا را هر چه سریعتر ترک کنم. تند و تند دفن می کنم داشته ها را. با ارزش ها را هم می فروشم. به بوی تنی می فروشمش. به اندوه نگاهی می فروشم همه را. به نمی که توی سرخی سفیده ی چشم می لرزد. باید بروم . خانه طوفان زده و ما آواره ایم. موش ها خانه مان را ترک کردند. توی مزرعه می دویدند و من یکی را دیدم که سعی می کرد دانه برنجی را با سرعت ببلعد ولی غرق شد توی کشتزار دهانش باز بود و دم گندم از لب هایش بیرون مانده بود.سیاهی چشم هاش از ترس سفیدی را دریرده بودند و پای دیگری میلنگید.منظره ی رقت آوری بود تلاشش برای زندگی .هر کدام ماندند راضی به ترس غرق شدن دست هایشان را به سرشان گرفته بودند. پیر ها . از کار افتاده ها. تنها مانده ها. بی آرزو ها . ملخ ها حمله کردند. صدای شر شر می آید از بیرون. صدای شر شر اصابت ملخ ها به درو دیوار خاطرات. دیوار ترک بر میدارد. می شکافند. شرشر ملخزار شدت میگیرد. ملخ مینشیند روی مبل. روی کتاب. روی عاشقانه های پیامبران. ملخ ها می جوند و سیر و چاق می شوند. ملخ ها موش ها را می ترساندند. موش ها پشیمان و بی قرار دانستند تهدید واقعیست. اینهمه حجم نیستی به یکبار ترسناک بود.نبودن جرءت میخواست. نداشتند .خیلی هاشان فرار میکردند. دانستند که غرق می شوند. دیر بود. برای رفتن دیر بود .همه جا صدای شر شر می آید. نقاشی هایم را می جوند.من میدانم. دیگر نمیترسم.حتی چندشم نمیشود.دسته گل بنفشه ام تکه و پاره دهن کجی می کند. و کارتی کوچک روی زمین افتاده. گلدانی عجیب لب پنجره . پاره هایش را کسی چسب زده. پاره های جمع شده از کف خیابان. جای لاستیک روی تکه هایش مانده. خودم را شل می کنم و لخت مثل پارچه می افتم روی مبل. ملخی توی گوشم می گوید آرام باش.زود تمام میشود. من آرام بودم. ساکت میشوم و منتظر. برای اولین و آخرین بار نمی پرسم زود یعنی کی؟..

صدای شر شر همه دنیا را میگیرد.

شـــــــــــــــــــــــــــــر شــــــــــــــــــــــــــــــــــر...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد