اختلالات یا بهتر بگویم اتفاقات فیزیولوژیک زنانه از کسل کننده ترین ابتکارات آفرینش است .معیاری دژخیمانی برای تندرستی زنان! حتی می توانم بگویم نمادیست از توحش. چند روزی که بی ترحم یادت می اورد چقدر تنها و خسته کننده ای. شکمت توی آینه از تنت آویزان است . ورم زیر پوستت توی چشم می زند .جوش هایت مثل کشمش توی کوکی های لاهیجان توی چشمند و سوختن دهان و یک جای دیگرت از نخوردن آش است ولاغیر! ماشین های بیشتری از توی فرعی ها جلویت می پیچند ، راهت را می بندند و با وجودیکه حق تقدم با توست تا کمر از پنجره خم می شوند و به تو و پلاک شمالی- شهرستانیت اهانت می کنند و قیژ گاز میدهند و میروند. در این چند روز دوست داری که یک چینی کوچولوی خشن رزمی کار باشی. یا ادمکش حرفه ای در سطح کیل بیل.اصلا هیچکدام نشد، کف ماشینت سمت شاگرد یک قفل فرمان قرمز افتاده باشد و توی داشبرد سلاح سرد مثل چاقوی تاشوی دسته زنجان و پنجه بکس حمل کنی.و البته دستکش چرم. دوست داری اولین موجود مذکری (اعم از انسان،گربه ،پرنده یا گوسفند) که نگاه چپ به تو کرد را به یک کوچه ی خلوت بکشانی و به قصد کشت بزنی. یا یک قاتل زنجیره ای شوی و هر مرد قد بلند و لاغر ی که ریش پرفسوری داشته باشد و بلوزی با راه های سورمه ای و قرمز به تن را به شکل فجیعی به قتل برسانی .یا هر دانشجو دختر یا پسری که قرار است از نمونه های خون به زحمت گرفته ی آزمایش های تو خیلی حاضر و آماده استفاده کند . شاید هم در یک حمله های ناگهانی استادت را بالای میز کارش دار زدی. با چشم هایی که با وحشت از حدقه بیرون زده و شلواری که خیس شده و انگشتی که روی کانتکت هیچگاه شماره گیری نشده ی دکتر "چ "خشک مانده.
در عین حال هم دلنازک می شوی . وقتی قطره های آب ازسقفِ حمام همسایه بالایی می چکد روی میز جلوی مبلت ،می روی و یک گوشه می شینی و برای تمام بدبختی های عالم بشریت زار می زنی. برای تمام پیرمرد هایی که لنگ لنگان سرچهاراه نرگس می فروشند. دختر بچه هایی که آشغال می فروشند و روی پنجه ی پا می ایستند توی سرمای شب ترافیک همت و توی ماشینت سرک می کشند و تو بهشان بیسکویت ساقه طلایی میدهی. برای تمام کفش های کهنه و دو هزار تومانی های که زیر لاستیک ماشین های در حال حرکت گم می شوند و کسی دنبال آن می پرد زیر ماشین های شاسی بلند.برای تمام زنانی که صورتشان کبود می شود و بچه های خابالود کثیف به بغل دارند و برای بوی شیرخواره های بی احساس پیچیده توی چادر لب چهار راه ها زار میزنی ،برای تمام مجرمانی که این دنیای کثیف این جامعه ی کم سوادِ بی فرهنگِ بیمار ، ما ، تجاوزگر می کندشان و قاتل..برای تمام تبهکارهایی که قرار نبود تبهکار باشند..برای همه ی زندانی های تنها.. برای قوچ های که نگهشان میدارند و تو ازگردنشان خون میگیری و دردشان میگیرد و خرخر می کنند و تند تند بزاقشان را قورت میدهند... زار میزنی زار..برای ناتوانیت. برای کم بودنت. برای روزهایی که بی آنکه کسی باشی می گذرند.بی انکه به خاطر بودنت لبخند بزنی.برای هر دقیقه از نبودنش زار می زنی برای نبودنت ....زار..
اصلا میخواهی نقاشی کنی ولی قلموها همه با رنگ خشک شده. قلمو تازه ها را که در می آوری رنگ ها در نمی ایند.با قلمو صفر روی شیار های نازک سایه با لرزش دستت انگار نوار قلب می کشی و وقتی هم که می خواهی دست از سر بوم کچل برداری ، می افتد رویت و تمام آخرین و تنها بلوز یادگار عشقی کهنه که به نشان اعتراض یا احترام یا وفاداری یا یکی از همین موارد بی نهایت ابلهانه،هر روز و همیشه در خانه می پوشی را با عین کل نقاشی رنگ روغنت مهر میزنی. روزهایی که با اشک درمیابی این تسلسل بیهوده ی دنیا بیهوده تر از آنچه ست که می خواهی تصور کنی. روزهایی که یک شکست خورده ی قهرمان ستیزی. روزهایی که میگوی فرار کنم.اما به کجا؟ از این همه دلتنگی این تن به کجا فرار کنم؟ روزهایی که برایت انگار تمامی ندارد و هر بار یادت می رود که باز می آیند تا یادت بیاورند که تو شکست خوردیو خودت و تنها و تنها خودت مسئول جمع کردن هر اتفاقی که افتاده و می افتد و قرار است بیوفتد هستی.بی هیچ ترحم و کمکی. هیچ محض.هیچ مطلق.
میدانی که این روزها می گذرد و تمام مراحل فیزیولوژیک هورمونیک و قضیه ی معروف استروژن و پروژسترون و دوپامین و سروتونین را از بری.میدانی فقط این روزها میتوانی تقصیر همه چیز را گردن آفرینشت بیاندازی وگرنه خودت بهتر میدانی که وقتی همه ی این هورمون ها سرجایشان برگشته اند و تو در عادی ترین وضعیت بدنی به سر می بری باز همان افسرده ی تنها و بی آرزو هستی که سعی می کند در آن روزهای غیر هورمونیک فراموش کند که هوای دنیایش عمیقا ابریست.
منم میترسم از سلام بعد از هر سلام مطمئنا خداحافظه
پس سکوت میکنم رفیق
:) ولی با همه این احوال سلام!
پست طولانی هم باشه وظیفه ی یک خواننده س که بخوونه. اگه نخونه که اسم خواننده روش نمی شه گذاشت. بهش می شه گفت یه عابر تفریحی!
در مورد پستت هم بگم که خوب بود فضا عوض می شد و ابعاد مختلف یک زن رو نشون می داد اما من برش اول زندگی ت رو بیشتر دوست داشتم. دوست دارم گاهی بزنم زیر همه چیز و برام مهم نباشه و همه رو بکشم...دنگ...تیر خلاصو بزنم.
بابت خوندن هات هم ممنونم دوست عزیزم.
مرسی زیتای عزیز
طولانی ترشم دیدم ، جو نده الکی ! ((:
چطوری ؟ قضیه قیر و تینر چطور پیش رفت ؟ واسه اینکه گفتی رنگا ریختن روم پرسیدم ! و اینکه می خونمت ، ولی رگ شیرازیم گرفته این روزا ، حوصله کامنت گذاشتن ندارم .
منم رگ شیرازیم گل کرده بود کم میومدم! :)
همین روزهاست که زن را مادر می کند نه قاضی!
[گل]
:)) قاضی ای که مادر شد! شادمان می کند حضور شما آبیدر جان!
یه سلام در حدّ مرگ پست قبلیت، بی سر و صدا برگشتم بی خبر میذاشتمت یعنی؟ ;)
چه قالب خوشگلی! چه سری چه دمی عجب کوقیونی! :دی
تصدقت ..
محمــــــــــــــــــــــــــــد!!! یوهــــــــــــــــو!آخ جـــــــــــون! دلم برات تنگ شده بود! آیموت غش و ضعف و همسایه ها آب بریزین روی سرش بهوش بیاد! :))
ولی الان رفتم دیدم آگهی فروش زدی!! یعنی چی اونوقت که!؟!