کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

سقوط

دخترک بند باز دستهاش رو باز کرده بود و ایستاده بود..جمعیت زیر پاهاش گاه از ترس هــی می کشید و گاه کف می زد. دخترک با پاهای برهنه ی سرخ روی طناب میدوید و می چرخید و می رقصید . نگاهش گیر کرد به نگاه یکی از میان جمعیت.پایش لرزید.


عاشق پینه دوز گوژپشت شده بود.

نظرات 7 + ارسال نظر
حسام چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ق.ظ http://Www.notefalse1.blogfa.com

سلاخی می گریست،
به قناری کوچکی دل باخته بود.../

اشک توی گندم زار زبر صورتش باران میشد و می چکید روی دست های پر موی چقرش. قناری آب می خواست. داشت میمرد.

حسام عزیز.شادمان میکند حضورتان. بی انتها!

بهـ ـمن چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ

حالا گوژپشتی یا راست پشتیش مههم نیس که ، دلش مثل ژله لرزیده بود ، مهم اینه . افتاد زمین مخش پخش شد رو زمین نه ؟ درست حدس می زنم ؟

آره..درسته ..هم لرزیدگی ژله و هم انفجار مخ ..راس میگیا..دل ادم مثل ژله می لرزه...تند تند و ریز ریز ...
شاعر میگه : دلبرم دلبـــــــر..خونه خرابم کــــــرد!

آبیدر چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ http://abidar123.blogfa.com

گوژپشت نوتردام

نوتقدام دی پاقی..:)

زیتا ملکی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ

به نظرم خمیره ی خوبی رو داشتی اما خوب ازش استفاده نکردی. اخرش شد کلیشه.
اما فضاسازی تو دوست داشتم. نگاه هایی حاکی از ترس و هیجان...

آره. دقیقا. یه چیزی خواستم بگم در نیومد ولی! ..زود تکلیف همه روشن شد!..مرسی!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ

به این زیتا ملکی بگید نقدهای ادبیش رو بذاره برای ..... . شماها اصلا می فهمید؟

چشم! به زیتا ملکی میگم وقتشو تلف نقد کردن نوشته هایی که ادبی نیستن نکنه.:)
نه والا ما هم نفهمیدیم دنیا دست کیه..شما فهمیدی به ما هم بگو.:)
اسم آدرس میذاشتید خدمت میرسیدیم!:)

بهـ ـمن پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ب.ظ

چی میگه این منتقد بزرگ هنر ؟ اسمش چیه ؟ چرا ننوشته ، انقد معروفه ؟ ((:

:)) عــــــامو شومو خودته نــــــــاراحـــــت نک ُ..اشکــــــــــالو آ از متنای مان!
(آیکون استراحت بعد از گفتن جملهو)

دوشکا جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ب.ظ http://2shka.blogfa.com

دخترک بند باز دست هایش را باز کرده بود و ایستاده بود .... نگاهش گیر کرد به چیزی پایین در میان جمعیت. پایش لرزید.
دهان پدرش گیر کرده بود به گردن زنی مو طلایی...

ای ول...
...دهان پدرش گیر کرده به گردن زن مو طلایی که چشم هاشو بسته بود و دست هاش می لغزید روی چروک های سرخ و داغ شرم دخترک.

گوژپشت پینه دوز دوز میشد.دور.

ای ول..این خوبه! مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد