ظهر که خواست فشار پیرمرد را بگیرد. نبض پیدا نمیشد. پیرمرد آب خواست و قرص هاش رو خورد.با وسواس یکی یکی کف دستش لمس می کرد و نوک انگشتهای لرزان و خشکش می برد بالا و چشم تنگ می کرد .زل می زد و میبلعید. یکی.یکی. صورتی ها و سفید ها .گرد ها و بیضی ها.فردا که شد. آرام مُرد.
پیرمرد را توی پتو آوردند. کنار خاک تازه آب خورده برآمدگی روی زمین نشست.کنار انبوه گلایل های سفید مرگ. آب خواست. قرص هاشو یکی.یکی برانداز کرد و بلعید و فاتحه خواند.
چه حال و روزی دارند چیزهایی که به جا میمانند..
و عذاب من این بود که آخرین نفر باشم..
زندگی یعنی انبوه گلایل های سپید به توان ابدیت.
آبیدر عزیز...گل های نرگس و لیلیوم و رز زندگیتان مستدام!
آیکون گل نداره چرا ؟ آیکن دندون مصنوعی .. آیکن ویلچر .. آیکن عصای طبّی ، آیکن عینک ته استکانی
آیکن قرص قرمز تیله ای قلب..آیکن شونه پهن هایی که پلاستیکین تو دست میرن..آیکن نیمکت.
آیکون همه بهــ من هایی که قایمکی می کشن! :دی
مخلصیم
پرتاب به ابدیت
ویــــــــــــــــــــژژژژژژ!
باز خدا رو شکر به پیری رسید...
والا..ما که به همینشم معلوم نیست برسیم!
سلام جناب محبوبیه همشهری..عرض ارادت
:*
خیلی مخلصیم! :**
بنویس دیگه خواهر شرعی بنده ! خسته شدم از بس هرروز رفرش کردم و این پستُ خوندم ! چرا منو مجبور می کنی نظر نامرتبط بنویسم آخه ! بنویس !
نوشتیم برادر! نوشتیم! اطاعت امر!
چه فضا سازی ای داشت!
مرسی!
لطف داری شما!
امتحانات؟ کجایی؟
نه بابا..کاش امتحان داشتم..دیگه اگه خدا قسمت کنه پایان نامه!
ابدیت! هووم. پس چرا آدم از این احساس شادی نمیکنه؟
...یه چیزی میخوام بگم که...نمیتونم. هیچی اصلا
چون دیگه سخت میشه ما ها رو شاد کرد.
:) باشه!