کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

من گوش می دهم. تو سکوت کن.

اصولا عادت به توی خانه ماندن برای دو روز متوالی را ندارم. وقتی توی خانه زیاد می مانم حس می کنم دیوار های خانه دارند لپ در می اورند و ورم می کنند. انگار صدای شر شری مرموز بدهند.دایره هایی نامنظم که اینجا و انجا پر می شوند.انگار زیر پوست رنگ خاکستری دیوار آب تزریق کرده باشی. دیوار ها نرم می شوند .کش می آیند.

تصمیم داشتم درس بخوانم. دوفصل اول پایان نامه ام را تمام کنم. اسلاید ها را مرتب کنم. دیتا ها را کامل وارد اکسل کنم. کارهای عقب مانده را در این غروب همیشه بی روح جمعه تمام کنم. قرار بود بشقاب همسایه دیوار به دیوارم که حدودا دو ماه پیش تویش برایم حلیم اورده بود را پس بدهم و بلاخره ریموت در خانه ی قبلیم را بدهم برود تا پولم را بدهند.  در عوض اهنگ گوش دادم. با قری هاش رقصیدم و با ناراحت هاش ناخن جویدم. نقاشی کردم. در واقع تنها قلمو را کثیف کردم و یک خط انداختم آن وسط و ولش کردم. به اندازه ی همه ی عمرم بادام زمینی خوردم و کتاب خواندم و هی وسط خواندن حواسم پرت چیزی شد که توی کتاب نبود. فکر کنم پنج یا شش بار شد که چشم هام رو از نوشته ها سریع مثل یک سگ شکاری جوان می گرفتم و گوش هامو تیز می کردم و تک تک عضلاتم را منقبظ و آماده و ساکن می کردم برای پاسخ به صدایی که نبود و بویی که نمی پیچید. رولت خامه ای خوردم و آب. ماهیتابه را گذاشتم داغ شود. داغ که شد با وسواس گذاشتم کمی دیگرم داغ شود. بعد روغن را ریختم توی ماهیتابه. تخم مرغ ها توی داغی روغن توی خودشان منفجر می شدند و پخ پخ می کردند.منتظر هیچ کس و هیچ پیشامدی نیستم و هنوز نمی دانم راضی ام یا نه. به شکل ترحم برانگیزی آرامم. ناخم مصنوعی ها را می اورم. ناخن ها را می چسبانم و کوتاه می کنم. سوهان می زنم. دور چشم هام خط چشم قهوه ای می کشم. ریمل می زنم .روی توی رفتگی گونه هام را کمی تیره می کنم و لب هام رو سرخ می کنم. وقتی برای خودم ارایش می کنم حس می کنم قهرمان داستان های زنانه ی پرل باک هستم. زنانی از تبار باد های شرق و غرب.مطیع . آرام .آینده نگر .مقتدر. از روزهاییست که بر خلاف انتظار چهره ام را دوست دارم. همه چیزش را. امروز از آن روهاییست که فکر می کنم لیاقتش را دارد که دیگران هم دوستش بدارند. روز جمعه ی کسالت اوریست و هیچ چیز رقت انگیز تر از این نیست که برای خودت ارایش کنی و لباس های کرکی ات با تصویر فیل و زرافه را کنار بیاندازی و بلوز یقه شل مشکی بپوشی و دامن کرم با ساپورت مشکی . برای خودت چای دم کنی و روی مبل لم بدهی و منتظر هیچکش نباشی.

نوشته ام را فکر کنم بهتر است همینجا تمام کنم. هر چه چانه ام را می مالم، چیز بیشتری برای تصویر کردن روز جمعه ی دختری تنها که نه ناراحت است در واقع ،نه افسرده ،نه راضی و نه حتی ناراضی در اواسط فصلی سرد توی شهری بی روح وقتی  حتی چیزی برای دلتنگ شدنش هم وجود ندارد ، به ذهنم نمی رسد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد