کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

نذر

چهل شب نام مرا بخوان و فوت کن رو به دیوار...اگر دیوار ریخت...آرزویت برآورده می شود...هر شب.. 

همین!

این متناقض نمای بی معنا

نه...من از خدا دل سرد نمیشم.... این تنها برگ برنده ی منه برای زندگی... کی بود می گفت یه روز خوب میاد؟... من منتظرم. حتی اگه احمق ترین منتظر دنیا به نظر برسم.. حماقت ...ترس...کوچیکی..بزرگی...همه کلمه های احساساتی و تبصره ها ی برای فرار از دل به دریا زدن! دلم رو به یه دریای بزرگ می زنم. می دونم شاید تا آخرش من باشم و یه ویلسون خیالی..ولی خوب..بهتر از دل به دریا نزدنه. می دونی؟ همیشه از نکرده هام ترسیدم...از نگفته هام...از کاش ها می ترسم...از زمان.. از اینجور نوشته هام حالم بهم می خوره راستش. از نوشته هایی که بوی تحول زودهنگام میده! بوی نپختگی و بی نمکی املت که از بیست متری داد می زنه. دلم می خواد توی این رخوتی که خ اش تشدید دارد دست و پا بزنم.دلم هنوز از گریه سیر نشده که درد دارد این تخیل سوزن سوزنی.و من این روزها همینم تناقضی که حتی برای خودم هضم شدنی نیست..