کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

دوستی با آوای عشقی جگر سوز...یا افسانه کجایی ننه تو کشتن!!

خیلی بد شده!! من اینقدر که در رفت و برگشت های مانیایی-فلسفی- روشنفکری - سیاسی-اجتماعی - خود بزرگ و کوچک بینی -افسردگی-عشقی خودم غرق بودم که یکدفعه دیدم دوستانم را گم کردم! دیروز وقتی دچار میل وصف ناپذیر شدم برای کافی شاپ خوری با دوستی بی خیال و خوشگل و بی قید ماتیک سرخابی که کمی با اخبار خاله زنکی دوستان قدیم دلمان را صفا دهد مثلا بگوید فلانی با فلانی عروسی کرد..آن یکی بچه دار شد انداخت..آن یکی طلاق گرفت ولی چشمش دنبال فلانیه (یادتهههه؟همون هیزه که داشت اون روز چشممو در می آورد)..منم وظیفه ام را خوب انجام بدم و بگم دووورووغ میگی!!واقعا و طرف از اخبار دست اولی که به من میدهد به وجد بیاید و کیف کند و من هر سه دقیقه دهانم را تا روی میز کش بدهم و اصوات تعجب از خودم ساطع کنم و فکر کنم دنیا عجب بازیگر پدرسوخته ای است..به این نتیجه مشعشع رسیدم!! 

همیشه دوستانم اینقدر تماس گرفته اند و من بیشرمانه جایی در پیچی از زمان وقتی خودم چیز پیچ بودم جایشان گذاشتم که خسته شدند...نه حوصله ی فیس بوک بازی دارم و پول تلفن را هم برای یک چیز بیشتر خرج نمی کنم...گاهی وقیحانه به دوستی دور که با بیچارگی پیدایم کرده و گله گذاری می کند که کجا بودم..دروغ می گویم که اااا یکبار تماس گرفتم اشغال بود!! و در دلم حالت تهوع می گیرم که چرا انزوا گاهی اینقدر برایم طلاییست که حسود و بخیل و تنگ نظر میشوم برای پذیرفتن مهمان سر سفره ی دلم! البته همیشه و بیشتر سر سفره ی دل دیگران نشستم..اینقدر به خوردم دادند تا فقط باید سوراخی پیدا کنم تا خورده های را در خفا پس بدهم و از هر چه سفره درد و دل خسته و دلزده می شوم...شاید هم درد هایم اینقدر کهنه و نخ نما و پیچیده و ریشه ایست که خمیازه دوم و سوم و دهن دره های عجیب و حجیم در جهت نفهمیدن یا ؛اینو که قبلا هم گفته بودی ماجرای سوزناک جدید بگو؛ تنها نسیب دل بدخت ماست!! خلاصه آنکه میبینم دوست قدیمی به میزان شدیدا فراوان دارم و در عین حال هیچ ندارم! دوستان صمیمی ور دلم یکی روانپزشک دلنازکیست که یار قدیمی خانواده است و به اتفاق بانو! دیگیری هم معشوق صد ساله ام که آوای عشق جگر سوزمان افسانه شده! و دیگری خواهرم! رفقای دانشگاه که برای تفریحات سالم چند ایکس لارج هستند و بی بخار و دیگر تری اش می رود در فاز پسرعمو جماعت وبانو و این حرفها! یعنی من ماندم یک عده آدم کج و کوله (به غیر از آوای عشق جگر سوزم چون اینجا را می خواند! (خیلی مخلصیم!))....ای خدا! غرض گفتن بود که همین دیگه..گفتیم! 

 

**من یک اصل را فهمیدم!! وقتی به کسی به اصرار می گویند ایشالا عروسیت یا کی عروسی می کنی یا زود باش عروس شو!! تنها مدتهاست مهمانی باحال و بزن بکوب نداشته اند و لباس جینگولی تازه خریده شان را فرصت نشده بپوشند!! کاری هم ندارند تو یک عمر بعدش چه خاکی باید تو سرت بریزی و احیانا سبد ارزاق روزانه ات را یونجه و آب پر کند. پس دوستان گول نخورید ..این آرزو تنها یک توطئه ی شوم است و دیگر هیچ! 

 

***دلمان خواست قسمت سه ستاره آخری را هم به آوای عشق افسانه ای جگر سوزمان اختصاص دهیم که کلا احساس مهم بودن به خودمان و آوای عشق جگر سوز دست دهد! از همینجا هم اعلام میدارم آوای عشق جگرسوزم را با هیچ کارخانه دار خفن مایه دار دماغ کوفته ای ۴۷ ساله ای عوض نمی کنم! واین عبرتی باشد برای آنان که این اصل را نمی فهمند! خوشحالیم که اولیای ما انسان های متمدنی هستند و همانا این عین خوشبختیست به مولا!

مینویسیم پس هستیم!

این از این ....این همه مثل عنکبوت گرفتار توی مکعب شیشه ای از درو دیوار بالا رفتیم و کندو کاو کردیم و لیز  خوردیم آخرش هم به دست بزرگی که یا مارا می کشد یا نجات می دهد قناعت کردیم نشستیم و فکر کردیم بالا رفتن از از آن دست چه لذت بخش است حتی اگر چند ثانیه بعد تورا با ملات ماله ی دیوار کند...بلاخره هر چیز بهتر از بلاتکلیفیست!

خوب گفتم و گفتم که بگویم آقا ما آمدیم از نو بسازیم! جیر جیر خودمان را گوشه ای از این بی انتها بکنیم و هیچ کس هم با مگس کش مارا دعوا نکند که خدا می داند لیاقت یک جیرجیرک بسی بیشتر از مگس کش است.

سخن کوتاه می کنم که برای شروع اوردوز نکرده باشیم...بازگشت به زندگی همیشه با ریپ های فراوان همراه است و دیگر اینکه یه جیرجیرک پر سرو صدا را چه به بلند کردن ناخن که نتواند دو کلمه حرف حساب سر دل سیر تایپ کند! و در آخر اینکه....به به..سلام....چه روز خوبی برای دوباره نوشتن!