کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

سپید

یک اتفاق جدید افتاده. دوست داشتنی زیبا در این قلب بدبین دارد درد و دیوار را رنگین میکند. دارم برای ذره ذره های مینویسم که جمعشان می شود وجودی که بی آنکه بداند، بی آنک بخواهد که بداند در روحم دارد ریشه می دواند، آرام و استوار و پایدار. برای یک چروک ، یک خط اخم، یک نگاه دانا، برای فشارکوچک دستی گرم وقت خداحافظی، برای گلی قدیمی روی داشبورد، برای طره  مویی سیاه و سفید و سرگردان، برای صبح های زود، ظهر های کش دار خسته..برای دری بالای پله ها ، برای شقایق های دوست داشتنی و نداشتنی می نویسم.دوست دارم از لبخند گرمی بنویسم که نمی داند و شاید نمی خواهد که بداند دلی در کمینش، سالهایش را به آسانی می خواهد ببخشد. به حراج بگذارد ، قمار کند. دوست دارم از گندم زاری سیاه و خاکستری بگویم. از نرمی حجمی که انگشت هایم را می بلعد.

 یک اتفاق خوب افتاده. یک اتفاق جدید و دلپذیر. دوست دارم کولی وحشی سرگردان بام ها باشم.همان دزد شب. سایه ام را از گزمه های شب بدزدم. و تنهاییت از خواب ها. دوست دارم تنها سقای این شهر باشم وقتی میان آدم ها، میان این همه آدمهای عجیب، این همه رنگ و اتفاق، فقط دلت یک جرعه آب خنک می خواهد. کاش نسیمی از نیمه پاییز بودم میان داغی مرداد تابستان. 

کاش همه ی عاشقانه ها را می شد رنگ امروز زد، با یخ و طالبی معجون ساخت و به تو تعارف کرد. دارد بهاری شاداب توی این باغ سرما زده اتفاق می افتد...کلیشه ای ترین و باور نکردنی ترین اتفاق دلپذیر زندگی.

 دارم تو را زیر پوست کم کم حس می کنم. من نابیناییم که دارد بریل می آموزد. دارم رنگ ها را از روی تنت می خوانم. وسط این شهر شلوع، توی پیچ این خروجی پیر و نمناک صبحگاهی صدای موج دریا می آید..موج صبح زود یک آبی دریا.صدای یک صبح بخیر سپید می آید.


نظرات 6 + ارسال نظر
پاندورا دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:13 ب.ظ

سرانگشت ظریف من و .. بریلِ خطوط صورت تو ..

متن قشنگیه ولی به گمانم ویرایش لازم داره عزیز دل ..
میبوسمت

:) آره..حتما..یه دفعه ای نوشتم و دوباره نگاهش نکردم . مرسی

لوجنک دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ب.ظ

می بوسمت مینا

ای جانم..فدات بشم من!!..

مینا(بهار نیلی) سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ق.ظ http://baharenili.persianblog.ir

سلام مینایی.دلم حسابی واست تنگ شده رفیق .الان داشتم به همکارم میگفتم یه زمانی وبلاگستان خیلی به راه بود و همه رفقا دور هم جمع . الان خیلی سوت و کور شده. ولی تو و خیلی دیگه از بچه ها واسه ی من فراموش نشدنی هستین.
حالا متاسفانه نمیدونم چرا نمیتونم وارد بخش مدیریت وبلاگم بشم...

سلام مینای نازنین...آخ چقدر اون موقع ها که اون همه زر زر و ناله میکردیم و دو ناله بود حداقل همه چیز بهتر بود..سوت و کور شده همه چیز و همه جا..
مرسی نازنین..تو هم عاشق این بهار نیلی هستم که تو پرانتز میذاریش..:)

ساسان یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:02 ب.ظ

سلام رفیق
دلتنگتم ! کجایی؟

سلام رفیق قدیمی..منم..
یه جایی زیر آوار یه عالمه دلتنگی دارم داد میزنم کمک..من هنوز زنده م!

مجرم جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:30 ب.ظ http://Ho3yn.ir

اصلن اتفاق جدیدی نیست، من ِ لعنتی هنوز توی لعنتی رو دوست دارم، ما خیلی لعنتی هستیم

ما خیلی لعنتی تر از اون چیزی هستیم که همه به ذهنشون میرسه! وحتی بدراز اون!:) خوووبی؟

ساسان یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ب.ظ

داد نزن داداش، فایده نداره...
یه چیزی بنویس پس !

امتحان دارم :((( تو اسفند! با دهانی صاف و قلبی آکنده از امید !!پدرم در اومده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد