احساس میکنم از خواب اصحاب کهف بیدار شدم..این بلاگ اسکای جدید را نمی فهمم!نوشته هایم را نمی فهمم..نمی شناسم خودم را..این صفحه ی سفید غریب را..انگار انگشت آشنایی تو ی شلوغی خیابان از دستان من سریده و رفته! ..دلم برای نوشتن تنگ شده و این ناتوانی در نوشتنم را نمی فهمم..دوست دارم گوشه ی جدول خیابان بنشینم و به ازدحام پاهای بلندی که برابرم میگذرند زل بزنم تا یکی از این پاهای بلند روی سرم خم بشود و مهربان بگوید "کمک می خوای" و من به برق چشمهاش فقط اعتماد کنم..
یاد آهنگ ne me quitte pas افتادم، البته من فرانسه نمیدونم، ترجمه انگلیسی شو بلدم، بله... :)
نمیدونم شنیدم یا نه :)
:)
سلام رفیق عزیز
من مرتب میام اینجا ولی میبینم پست نذاشتی، دلم میگیره !
به هر صورت، کامنت گذاشتم که ابراز وجود کرده باشم
خوش باشی...
خوش که نیستیم، لک و لکی میکنیم..:)..مرسی از حضورت
سلام
فک کنم من بیشتر از خودت به این وبلاگ سر میزنم ! :)
:) شما لطفت زیاده
سلام رفیق
کجایی؟!
زنده، توی خاک نفس میکشیم :)