کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

بادها خبر از تغییر فصل می دهند

اووه چند وقتی می شود اینجا ننوشتم..شاید چند وقت دیگر هم اینجا همینطور سوت و کور بماند. همیشه دورانی هست که دلت بخواهد در سکوت به مشغله های زندگی برسی تا بعد بتوانی ازشان حرف بزنی! 

خوب . چند وقتی از اینجا خداحافظی کنم. تا وقتی که چیز خوبی برای گفتن باشد. 

دلم برای آن عدد قرمز کنار نظرات تایید شده همیشه قنج می رفته ! و کیست که بگوید اینطور نیست. 

دیروز تولدم بود و فکر کردم کسی توجهی ندارد...در واقع گاهی آدم دلش می خواهد تصور کند چقدر بیچاره و تنهاست تا دل به رخوت افسردگی اش بدهد و به خود حق فراقت از دنیا بدهد...ولی چشم هایم را به روی کرور کرور داشته هایم بسته بودم و نداشته ها را سر انگشتان دستم مرور می کردم. 

خوب. 

همین بود.چند وقت دیگر باز می آیم...شاید این چند وقت فردا باشد..شاید هم دیرتر...ولی سوخت وسوز ندارد. اینجا را دوست دارم. این سوراخ کوچکی که مال من است. چند وقتی می خزم بیرون و دست پر بر می گردم.  

 

**عنوان از کتابی نوشته ی جمال میر صادقی

تهوع

حالت خوش نیست؟ چرا؟چته؟ باز رفتی با دل گشنه دل و جیگر زدی ترش کردی؟ هوا سرد بود سینوزیتت عود کرده؟ برف اومد سرما خوردی؟ بارون اومد خیس شدی؟ سرفه ت گرفته؟ سل گرفتی؟ ذات الریه کردی؟ جوش زدی؟ انگشتت کج شده؟ ناخونت افتاده؟ پشه گازت گرفته؟ جاش می خاره؟ قرمز شده؟ نه؟ دل و رودت بهم ریخته؟ دل پیچه داری؟گلاب به روم گلاب به روت؟ سر دلت سنگینه؟ نمیاد بالا؟ نمیره پایین؟ سر دلی چند ساله سخت هضم میشه...حق داری...این روزا یه روغن کرچکایی اومده مزه ی توت فرنگی میده..بخور روده ت سه سوت صاف میشه....عین آینه!...فقط قربون دستت یه کم جا به جا شو اول بعد...شونه هام درد گرفتن. 

 

*این یکی آواز جیرجیرک میرزا نبود...پت پت فرمودیم.  

 

** یکی از بستگانمان پریروز وقتی داشت میرفت خیار بخرد صبح زود..با ماشین سر خورد توی چاله ی ۶ متری حاصل دسترنج مهندسان زحمتکش و حرفه ای شهرداری ...چاله البته حفاظ نداشت..عصر آتشنشانی پیدایش کرد...کله پا..مرده..تنها..وحشتزده..خانواده ی مستاصل مادرشان را دریافت کردند...کابد شکافی شده ..تکه پاره...۴ میلیون به حلق بهشت زهرا ریخته شد تا در خاک برادرش که ۳۱ سال پیش فوت شده بود اجازه ی دفن بگیرد...دختر مرگ مادر را باور نداشت و به همه لبخند میزد ...زل زده بود مثل من..مثل همه ی ما که باور نکردیم رفتن عزیزانمان را به همین سادگی......امروز شهرداری حفاظی برای آن چاله در نظر گرفت... 

 

سکوت نکنم چه کنم؟... 

 

***شرمنده ی جناب سارتر هستیم بابت این عنوان!!

زرد و بنفش و آبی..به به عجب کلاغی!

اه...قالب زرد..نوشته هایم که بوی نک و نال مجله های زرد گرفته و قی زرد و سبز احساسات کج و کوله ام از اینور و آنور! و غدد آماس کرده ی سرطانی که قطعا اگر زیر میکروسکوپ خوب نگاهش کنی آن هم زرد است با لبخندی وسیع و قهوه ای!

فقط مانده ازقالب قلب شکسته و تیر خورده و خون چکان استفاده کنم برای تکمیل کل قضایا!و به خانه ی قلب شکسته ام خوش آمدید! کامنت هم فراموش نشود!! 

دو روزدیگر هم راه بیوفتم دوره بگویم...وبلاگ قشنگی داری..لطفا پس از شنیدن صدای بوق سراغ منم بیاا..بله با این قایقی که با ستاره ستاره و قلب قلب جان کندم کشیدم و برایت فرستادم! نظر فراموش نشود! مسی مسی! لاو لاو! اوه مای گاد!و ازاین صحبت ها!..بعد بروم چند تایی از این قطره هایی که رویش کلیک میکنی توی مغزت کرم میوفتد که هی باز کلیک کنی تا هی قطره بشود و از این دختر های دهان باز سر بر آسمان لختکی هم میگذارم تنگ کارم..با فال روزانه و عکس هنرپیشه ی هندی و هفته ای دو سه نفر را هم زن میدهم و میزائونم و شوهر میدهم و دور هم ریز ریز می خندیم و می گیم..دووووروووووغ میگی؟ واقعا!! چه باحال..آخیییی! لباس عروسش چی بود!؟!!! خنچه عقدش چی؟ (من یک هفته س فهمیدم غنچه عقد نه و خنچه عقد..دلم خواست استفاده کنم از این لغت!!) وای عاششششقشششم!و این ها!

از نک و نال خسته شدم! 

شاید از این به بعد یک آهنگ قری گذاشتم روی وبلاگم و لینک آموزش رقص ایرانی (چون بعد و فر و پیچ زیاد دارد!! از آن اداهای زنانه ی غمزه آلود آدامس مسلکانه)  

 

همین دیگر....ورم لپم گرفته به مغزم!...راه میروم بشکن میزنم و به مامانم تلفن میکنم و راجع به کاغذ دیواری ای که برای اتاقش انتخاب کرده حرف میزنیم! شکلاتی باز است که گل های نخودی دارد...خیلی شیک است ! باید در اولین فرصت برم ببینم! اوه مای گاد! و مهمانی جمعه..غذا ؟ کی؟ چی می پوشی؟ چی می پوشه؟ اس ام اس دادی؟ زنگ زدی؟ نزدی؟ زد؟ تو اول؟ اون اول؟ کی اول؟ با چی؟ با کی؟ از کی؟ تا کی؟...اوه مای گاد! اوه! اوکی!

 اینقدر خوشحالم و بشکن میزنم و بالا و پایین میروم که آخر با مامان سر یک حرف مسخره دعوایم میشود...میگویم لیاقت دختر فوق العاده ای مثل من را ندارد!  

مادرم نگرانم میشه و میگه یه آرامبخش بخور...من قطع می کنم..  

 

همین دیگه! دنبال بقیه چی می گردی؟ میگم قطع کردم!

 

یک ماجرای بی سر و ته!

یکدفعه لبریز می شوم. از زمین و زمان. باید عادت کرد ولی گاهی از این عادت کردن لبریز می شوم. مادرم همشه می گه هر کاری رو پونزده روز انجام بدی عادت می کنی...  

من نمونه کامل نقض این فرضیه ام! 

 

لامصب حواس من مثل سگ باوفاست! هر چی پرتش می کنم دو روز بعد زخم و زیل با لبخند پشت در غش می کند که دیدی برگشتم!؟  

 

زنبوره کار خودش کرد...تبخال زدم تا دنیا هم بداند فشار در غالب توده های غلمبه غلمبه زرد و قرمز آب اندود دردناک می تواند بیرون بزند! بگذار ببوسمت ! 

 

**مدتیست می روم باشگاه سگ دو می زنم تا لاغر بشم! دیروز با اینکه حال خرابی داشتم رفتم .روی تردمیل مثل بولداگ له له میزدم که کمرم گرفت..آمدم کمرم را بگیرم تمرکزم بهم خورد و محکم با مغز پایین افتادم..در این میان از تو لپم گاز گرفته شد و خون ازداخل دهانم فواره زد! باید بودید مرغدانی ای که تویش شغال افتاده است را میدیدید....زنی جیغ میزد زبونش نصف شد...یکی غش کرد..یکی با حالتی دیوانگی به صورتم آب میزد و من هم با آن جوی روان توی دهانم نمی شد به آن شرک بگویم که رهایم کن بروم قیافه ی شبیه خون آشامم را بشویم..دست و پا می زدم و نمیشد حرف بزنم ! یک نفر هم دست و پام رو گرفته بود که هول کرده ...هول کرده!!! آخر مربی همه را کنار زد و نجاتم داد...توی آینه دستشویی شبیه جانورخونخواری بودم که تازه سیراب شده!..مزه  آهن داشت خفه م می کرد...شبیه آن جوکر شده بودم توی فیلم بت من..همان که بازیگرش دپرس شد بعد ارائه ی نقش و بعدش هم مرد! واقعا فکر کردم نکند دیگر زبان ندارم!! یک لحظه هم خوشحال شدم!! گاهی آدم نیاز دارد یه لایی سرش بیاید تا همه به حالش دل بسوزانند و مرکز توجه باشد!! 

البته احساس نیازم زیاد طولی نکشید....رفتم درمانگاه گفت چیزی نیست...منم بیخیال دلجویی و دلسوزی عمومی شدم و آمدم خانه بخوابم!  

 

*از ورزش دیروزتنها گوش ها و دماغم کوفته نیست و اسید لاکتیک توش نمی رقصد! 

**اشکالات دیکته ایم را نگیرید ما تا سر اینجا خوندیم!!

بیا منو نیش بزن!

یکهفته در ماه کنج ..وسط..و زیر و روی لبهام رو به رایگان اختصاص میدهم به اسکان همه ی زنبور های بی خانه ی دنیا!  

از طرف جیرجیرکی شدیدا مستاصل و افسرده!