کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

دوباره

چقدر با نوشتن بیگانه شدم. روزی کلمات آشناترین هایم بودند و امروز خجالتی ترین نا آشنا های دوست داشتنی. مثل کودکانی قد و نیم قد روستایی پشت خرابه ها از من سر می دزدانند. من آشنایی دور و گنگ و خاک گرفته ام، اسمی از گذشته، یادی از قدیم. آینه ای شکسته، صندوقی قدیمی و تار گرفته، چقدر با خودم تکرار میکنم " دوباره.." دوباره و چند باره اش را نمی دانم فقط میدانم باید قدمی برای ذهنم خاک گرفته ام بردارم. دچار بیگانگی ترسناکی شدم، تاریکی و سکوت این دالان زیادی غریب است. 

نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف یلنیز یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:33 ب.ظ http://hamsadehha.blogsky.com/

سلام سلام
.
هر شروعی امیدبخش است
حتی اگر لازم باشد با بازگشت به عقب، شروعی دوباره داشته باشیم.
.
برقرار بمانی و راضی

ممنونم

ساسان دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:43 ب.ظ

بیگانگی خوبه :)
خیلی خوبه !

دیگه چه خبر ؟ :دی

خبر خیر. خبری نیست، زنده ایم، نفسی میکشیم، میاد و میرهههه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد