کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

اینجا کجاست؟..

احساس میکنم از خواب اصحاب کهف بیدار شدم..این بلاگ اسکای جدید را نمی فهمم!نوشته هایم را نمی فهمم..نمی شناسم خودم را..این صفحه ی سفید غریب را..انگار انگشت آشنایی تو ی شلوغی خیابان از دستان من سریده و رفته! ..دلم برای نوشتن تنگ شده و این ناتوانی در نوشتنم را نمی فهمم..دوست دارم گوشه ی جدول خیابان بنشینم و به ازدحام پاهای بلندی که برابرم میگذرند زل بزنم تا یکی از این پاهای بلند روی سرم خم بشود و مهربان بگوید "کمک می خوای" و من به برق چشمهاش فقط اعتماد کنم..