کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

قورباغه ی دهن گشاد

بخشیدن.فراموش کردن.زندگی کردن.آرامش.شروع خوب.شروع دوباره. لبخند زدن. غش غش خندیدن. چشمک زدن.رقصیدن.دویدن.رفتن.بوسیدن. در آغوش گرفتن. فکر روشن. روح آرام .ذهن سیال. افق های روشن.آینده ی نورانی. همه کلمه هایی زیبا و واقعیند  که برای دهن من این روزها زیادی بزرگند و شیک ولی.

سیاه صیقلی

قیصر قصه ها دست کشید روی زخم ناسور روی صورتش، زخم از زیر چشمش تا بناگوش ادامه داشت. یاد مردی مردان و نامردی نامردان، چشم دوخت به بازتاب تیرگی زخم تو صفحه سیاه صیقلی. بتامتازون رو از جیبش کشید بیرون و تا ته چلوندش و شروع کرد گرد گرد روی زخم مالیدن. دردش که کم و کمتر میشد..انگشت چربش رو کشید روی صفحه ی سیاه تبلت. بازی جوجه ها رو تا مرحله هشت پیش رفته بود. نشونه گرفت و کش تیرکمونو کشید...جوجه ی عصبانی پرید...خوک ها همه منفجر شدن..

خداحافظ رفیق

دویدم و دویدم...هیچ وقت نرسیدم... توی این راه به دره ای مه آلود رسیدم که همیشه توی تصورم  زیر مه را آفتابی دیدم و سبز و براق و زرد و رنگی رنگی...ولی زیر این ابر های آبستن که زیر چشم هایشان از  ورم  اشک چروک خورده شاید اصلا هیچ چیز نباشد جز خواب شاد من.. 

فریم به فریم صداهای خوشبویمان را قاب می گیرم روی تن درخت های طویر...خاک گرفته ایم از بس نخواندیم خودمان را. 

 باید اینقدر بلند فریاد بزنم تا یادم برود سکوتت را. باید اینقدر تند و تند تکرارت کنم تا یادم برود میشد برای هر هجا گریه کرد. باید اینقدر سکوت کنم تا یادم برود خواب های خوش هم پایان دارند. بیداری. 

 

من توی رویاهام تورا زندگی کردم و تو توی بیداریت مرا خواب دیدی... 

خداحافظ رویای دلپذیر من.

رویای دلپذیر من 

دلپذیر من 

من 

.

آی

عقلم درد می کند از وقتی قلبم گرفت.

آرام

آرزوهایم را می گذارم لای چرخدنده های ساعت ..له می شوند و ثانیه ها تیک و تیک یادشان رفته..های و های لحظه ها می پیچد...آرزو هایم درد می کشند..ناله می کنند..دستهایم را روی گوش هایم فشار میدهم.کاش تمام شود صدای ناله شان..کاش راحت بمیرند.