کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

وقت نیست. نیست!

یه چایی جوشیده مزخرف. چشم های خشکیده سوزناک و یه رد کج مثل رودخونه روی گونه های خاکی. انگشت های حلقه شده توی هم و یک "نیست". تخت و پتوی مچاله شده زیرت که کمرت رو آزار میده. سکوت و قورت دادن آب دهن و پریدن یک وجبی شکمت..یه پنجره که ازش فقط آسمونو می شه دید...
نه..دیگه وقت نیست.
وقتی برای ساعت ها رخوت.غصه رو هم باید توی وقت های اضافه خورد. توی اتوبوس وقتی پیچیدی دور میله تا نیوفتی. روی نیمکت های انتظار. توی صف بانک. تو صف نون یه دونه ای. دیگه وقتی نیست برای چای های جوشیده و قهوه های ماسیده. دیگه برای هیچی وقت نیست.