کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

حس آشنایی در من می دود. تند تر از من. کودکانه می شوم. زودرنج و نا آشنا. دنبال انگشتان بلندی می گردم تا ریسمان نجاتم شود میان این همه غریبگی.از انگشتان بلند بالا بروم و برسم به درخت هزار ساله ی مهربانی که بدانم دوستم دارد. با اشک هایم هم غریبه ام وقتی می غلتند. نمی فهممشان. نمی دانم دلم دارد اشک هایم را کیسه کیسه پر می کند یا عقلم. حوصله رنج کشیدن ندارم. توان هیجده یا حتی بیست ساله بودن را ندارم. میان دل کندن و عادت مانده ام.  

می شناسم این من غمگین را. چهره ی این غم آشناست.