کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

دریای بی حوصله

دیروز بعد از سال ها رفتم دریا شنا...صبح زود..مثل سامورایی ها تن به آب سرد صبحگاهی دادم به یاد کودکی..موها و تنم را به آب سپردم ..موهام مثل هشت پا چسبیده بود به صورتم و مورمورم میشد وقتی قدمی بیشتر بسویت بر میداشتم و یکدفعه تن به تو سپردم..زیر موج های بی رمق صبح..سالها بود نیامده بودم خودم نمی دانم به قهر و کین یا تنبلی یا فراموشی یا تظاهر به فراموشی یا همه یا هیچکدام..نیامده بودم..بعد سالهای کودکی که با مایو های رنگی رنگی مان با قایقی که عمو اجاره می کرد ما  بچه ها و بابا ها و تیوپ ها و سگ زرد بدون نژاد با آن احساس مسئولیت آهنین و چشمهای تیز براقِ عمو..می رفتیم تا آنجا که ساحل دیدنی نبود و می پریدیم تو عمق و خستگی ها را با جلیقه رو به آسمان در می کردیم...سرتو بده پایین..پایین...دستاتو واز کن...گرفتمت..بخواب..نترس....گرفتمت ..و میدانستم خودمم که شناورم...

این روزها همه چیز عوض شده..ساحل به قول عمه ام پلیس بکن نکن دارد...غریق نژادها با لباس زرد و قرمز شنا بلد نیستند و اگر غرق نشوی با قایق گشت از رویت ممکن است رد شوند....ساحل کثیف است...پر از آلاچیق است..پر از تهرانی های خوش لحجه است که پفک دفن می کنند در ساحل کودکیم..و تپه های کودکیم را همان ها که صدها صدها دمپایی پلاستیکی رنگی رنگی و گردنبند چوبی ام را در دل نگه داشته بود را درسته بردند برای ویلا های بد ریخت شیشه رفلکسی سرخ و نارنجیشان...دیگر مثل گذشته ها سگ زرد بی نژاد عمو کنارم مغرور و با حوصله شنا نمی کند تا مراقبم باشد که میان قهقه تا ته عمق سوت نشوم...امروز سگ فسقلی گرانقیمت پر التهابی کنارم دست و پا می زند که هر سه ثانیه با التماس نگاهم می کند که خسته شدم! بغلم کن! بر گردیم...و من عوض شدم....من قهقه نمی زنم وقتی موج می رسد..جیغ نمی زنم و نمی پرم...می روم زیر آب تا از سرم بگذرد....من عوض شده ام...

دنیا عوض شده..من از این همه عوض شده ها دلم می گیرد...من از بزرگ شدن دلم می گیرد...من از فاصله ها دلم می گیرد..از دیدن این همه رفتن ها دلم می گیرد..از ناتوانی ام دلم میگیرد..از ناتوانی من است که نمی ماند...از بی طاقتی ام دلم می گیرد...از ماندنم دلم میگیرد....من از دریا دلم می گیرد....پیر شده دریا دیگر جوان و قوی نیست...چاق شده و شکم آورده...عصبی می شود وقتی همه بلد نیستیم شنا کنیم ...قبلا پر حوصله بود و خلاق...امروز پر از درد و مرض کم حوصله و بد اخلاق..نمی پذیردم..فکر کنم نشناخت حتی مرا..


آه دریا..سکوت و سکونت کابوس شبهاست و من تنها و تو که در کمین نشسته ای من و عزیزانم را ببلعی...و بیداری کابوس دیگر بلعیده شدن زیبایی هایی که روزی نهایت زندگیم بود...مانده ام چرا ما از هم دلگیریم اینقدر....

من دلم واقعا میگیرد..

نظرات 6 + ارسال نظر
yashar شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.denizsoft.com

این نظر توسط Persian Weblog Spammer ارسال شده است برای اطلاعات بیشتر به سایت دنیز سافت مراجعه کنید www.DenizSoft.com

آرتوش یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ق.ظ http://artoosh28.blogsky.com

از هر عوض شدنی می ترسم! چه برسه به دریایی که هنوز وجه جذابی داره تو ذهنم !

آدم از توصیفات لذت می بره;)

سلام..ممنون..

امیر علماء دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://vlife.persianblog.ir/

یه توصیف زیبا از ترس و دلگیری! جالب بود ولی طولانی !

ببخشید دیگه دلمون انگاری خیلی پر بود

مینا(بهار نیلی) دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ http://baharenili.persianblog.ir

دنیا عوض شده، دریا عوض شده،من عوض شده ام ، و تو و همه ی ما...
و لامصب چه تغییرات دلگیری...
ضمنآ از پست قبلی هم بالاخره دست برداشتم.به یک بازی دعوتی...

خدای را سپاس!!

مینا(بهار نیلی) دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ http://baharenili.persianblog.ir

راستی..."غریق نجات" منظورت بود دیگه و "لهجه"...
تو تصمیم گرفتی با این غلط املایی هات منو بکشی؟

والا غلطام خودمو هم کشته! :))

صارم سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ http://ash-simorgh.blogsky.com

به پایان فکر نکن اندیشیدن به پایان هر چیزی شیرنی حضورش را تلخ می کند .پس بگذار پایان تو را غافل گیر کند درست مثل اغاز

مدت هاست از جمله های مثبت اندیشانه بدترین نتیجه را میگیرم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد