کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

از دخترهای دانشگاه تا پسر همسایه!

همیشه جمع دخترها خیلی پیچیدگی دارد! یک عالم رازها و نگفتنی های بیخود دارد! رازهایی که خودی ها را از غیر خودی ها جدا می کند... 

دیروز رفتم از قصابی محل ۷۰۰ گرم گوشت چرخ کرده خریدم ولی تو این را به فلانی نگو..و از این لحظه من و تو دوست تریم باهم چون راز مشترکی داریم! قصابی رفتن من!! 

همیشه جمع دختر ها لبخند ها و بغل کردن ها و لوس بازی های دارد که تو نمی دانی تفسیرش دقیقا چیست!! همیشه همه دوست دارند ناراضی بنظر بیایند تا شاد و راضی...همیشه هیچ چیز خوب نیست...همیشه همه چیز ابهام دارد..کج است ...دوست داشتم دوربینی ۱۲ مگاپیکسلی داشتم و از لحظاتشان عکس بگیرم و همه چیز را با شفافیت بالا نشانشان دهم.. 

هرکس مثل ما نیست..از ما نیست...هر کس از ما نیست دشمن است... 

رای معنا ندارد...یا ممتنع یا موافق! مخالف ما ..دشمن ما! 

صندلی ها کنار هم...خودکارها..کاغذها...فلش ها! ما پنج نفر داداشیم! مثل مدادتراشیم!   

سیاست در روابط دوستانه! بده! بستان! امتیاز میدهی..امتیاز میگیری....هاردها مدام در حال آنالیز اطلاعات و دادن خروجی مناسب!  

دموکراسی در فکرهایمان مرده...یک لحظه فکر می کنم من با این جمعی که در آن نشستم غلط می کنم میروم توی خیابان داد می زنم..آزادی..دموکراسی...حقوق !!

 

 

*** پسر الاغ طبقه بالایی دارد عربده میزند! از مدرسه آمده..مادرش می گوید برو تخم مرغ بخر! برای خودت هم یه بسته چیپس محض رشوه ی این عمل دلاورانه!!دارد عربده می کشد که از صبح چه غلطی!! توی خونه می کردی؟!!غذا درست نکردی؟ بدو برو ناهار درست کن!!من خسته م!! دلم می خواهد بلند بشم برم طبقه ی بالا یک چپ و راست آبدار به او هدیه بدهم...تخم مرغ بخرم..دو سه تایش را به مادر بدهم و باقیش را دانه دانه توی سر ابله بی مغزش له کنم و صدای گریه اش را بشنوم!!! 

اینقدر عصبانی هستم از سکوت مادرش که حوصله نوشتن ادامه ی مطلبم را ندارم!!! حوصله ی تحلیل سقوط جامعه ی آینده پشت این رفتارامروز را ندارم!! تحلیل اینکه نسل آینده را جانورانی بی وجدان دارند می سازند! 

اینکه روابط انسانی دارد خیلی خسته کننده میشود!! حتی چای و خواب و محسن نامجو هم دیگر بدرد خستگیم نمی خورد!  

  

**اصلا نفهمیدم چی نوشتم! با تشکر از تربیت مزخرف بچه ی همسایه بالایی! نطقم کور شد! 

**دنبال یک قالب جدیدم! اینجا با این آبی شبیه زمستان است!

نظرات 6 + ارسال نظر
مینا(بهار نیلی) یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ http://baharenili.persianblog.ir

تو همیشه حرف دل منو میزنی.اصلآ میدونی چرا من آپ نمیکنم؟چون تو حرفهایی رو که میخوام بگم بهتر میزنی

همینم نمی نویسماااا! :))
بهانه نیار! بنویس دیگههه!

هیس یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ب.ظ http://l-liss.blogsky.com

دخترهای دانشگاه و پسر همسایه
و تو
سلام

و من بدبختی که می گم من این وسط چه غلطی می کنم؟ ! :)
علیک سلام و رحمه الله!

دخو علیه السلام دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ق.ظ http://dakho.blogsky.com

درود بر اوالونای عزیز
در ما سرکی نمی کشی رفیق

دختر ها دنیایشان به اندازه ی راز هایشان کوچک است و یا بزرگ
هر دختری که راز هایش بزرگ تر باشد دنیایش هم بزرگ تر است

اصلا دختر ها با پسر ها فرق دارند
یک فرق برابر
برابرند

به رسم رفاقت و مهر

:) احوال جناب دخو علیه السلام!!
می خونمتون استاد! این روزا همش هول هولم میدوم اینور اونور کمتر می نویسم!
تفنگت را زمین بگذارررررر..ای برادررر! :)

[ بدون نام ] دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ http://http://kambizmahboobi.blogfa.com/

احوال آقای محبوبی عزیز!
آقا ما این کامنت شما رو نمیتونیم بخونیم!همش مربع مربع شده با چند تا ی!

کوریون سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

سلام خاله ..

میگی خاله حس می کنم خاله قورباغه م!
جوووون خاله قورباغه! :)
تو کوریون کبیری!...نبینم غمتو...

اسرین سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ http://kucheyeman.blogsky.com/

شاید تحلیل این قضیه به من ربطی نداشته باشه/ولی یه مادر چرا برای بچه ی خسته اش که از مدرسه اومده/باین همه شلوغی جو مدرسه ترافیک نباید ناهار درست کنه/رفتار پسر اصلا درست نیست/درست مثل ری اکشن مادر که بهش باج بده و آخر سر هم همون کاری را بکنه که از اول بایستی می کرد یعنی ناهار درست کنه/ مادرای ترسو /
باج بده/ تنبل و سست را دوست ندارم.پسرهای بی تربیت را هم چنین.
راستش اصلا نمی خواستم این قدر روده درازی کنم ولی خب پیش اومد.
درباره دخترها چیزی نمی گم چون می ترسم کامنت ام از پست تو طولانی تر شه.
نطقتان هم پا برجا

چرا ..گذاشتم که تحلیل کنیم..
بچه مگه کوه کنده؟ ..درسته حالا گشنه شه..خسته شده..ولی دلیل نداره عربده بزنه؟ اونم اینجوری! ؛بدو برو ناهار؛!! مادره یه کم شرایطش عجیبه فکر کنم افسردست..هیچ وقت از خونه در نمیاد..دو ساله اینجام ۲ دفعه دیدمش..یه بارشم داشت میرفت دکتر!! بلاخره ادم هان و زندگی های پیچیده شون...قضاوت راجع به زندگی دیگران خیلی سخته..
نطق شما پا برجا تر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد