اووه چند وقتی می شود اینجا ننوشتم..شاید چند وقت دیگر هم اینجا همینطور سوت و کور بماند. همیشه دورانی هست که دلت بخواهد در سکوت به مشغله های زندگی برسی تا بعد بتوانی ازشان حرف بزنی!
خوب . چند وقتی از اینجا خداحافظی کنم. تا وقتی که چیز خوبی برای گفتن باشد.
دلم برای آن عدد قرمز کنار نظرات تایید شده همیشه قنج می رفته ! و کیست که بگوید اینطور نیست.
دیروز تولدم بود و فکر کردم کسی توجهی ندارد...در واقع گاهی آدم دلش می خواهد تصور کند چقدر بیچاره و تنهاست تا دل به رخوت افسردگی اش بدهد و به خود حق فراقت از دنیا بدهد...ولی چشم هایم را به روی کرور کرور داشته هایم بسته بودم و نداشته ها را سر انگشتان دستم مرور می کردم.
خوب.
همین بود.چند وقت دیگر باز می آیم...شاید این چند وقت فردا باشد..شاید هم دیرتر...ولی سوخت وسوز ندارد. اینجا را دوست دارم. این سوراخ کوچکی که مال من است. چند وقتی می خزم بیرون و دست پر بر می گردم.
**عنوان از کتابی نوشته ی جمال میر صادقی
فکر می کردم باید مرده باشی
بادها خبر از تغییر فصل ندادند هنوز ؟
-
قربونت
نه..فعلا باد بوی گند های بالا آورده را اینور آنور می کند! ممالک اجنبی هم نمی رویم دیگر ...
- قربان محبتت
یک
دو
سه
( (( (( بوووم )) )) )) ))
کامنتباکس شما را ترکاندیم !
:))
سلااااااااام
اااااا من فک می کردم آذر ماه باید باشه تولدت
تولدت مبارک هزارتا هزارتا اوالونای دوست داشتنی ما
آیکون ماچیدن
:) قربونت عزیزم!
بیا یه چیزی بنویس مینا
من تی نوکر! بچشم!
عدد قرمز ما آبیست اما دلیل نمی شود که دلمان براش قنج نرود.
والا من هم از سوراخم مدتی ست که خزیده ام بیرون و گویا راه بازگشت را هم گم کرده ام اما دلم نمیاید که در آن لعنتی را میخ بکوبم و تعطیلش کنم....
اما تو زودتر برگرد.بادها خبر از تغییر فصل میدهند.توی سوز و سرما بیرون نمانی ...
آخی!! می فهمم چی میگی! :))