کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

inception!!

سیب گاز می زنم و فکر می کنم... 

تو برای پیرمرد پوشال به پشت کنار جاده چراغ می زنی.تو را ندیده سالهاست می شناسد. تو مثل درختان و این کوره راه خاکی آشنایی.فقط باید نزدیکت شد و سلامی بلند داد .پوشال ها را پرت می کند پشت وانت و با دستپاچگی می کوبد به بدنه ی ماشین. خندان و لنگ لنگان در امتداد ماشین میدود.کت نخنمای قهوه ای اش را جمع می کند و خودش را نزدیک در جای می دهد .خنده ی حق شناسانه ی بی ادعایش  از لب نمی ورد وقتی تو صمیمانه می پرسی پدر جان وسط این بیراهه چه می کنی؟... چه کنیم دیگر محوی می شنوی و کمی میگردی که تویش حسرت بیابی. به نتیجه  ای نمیرسی انگار.گوشه ی چشم شادش چروک تر می شود.توی همان چند دقیقه انگار که وسط داستان پیرمرد افتاده باشی می شنوی از گاوی که مریض شد و زنی که  تصادف کرد و پسری که می خواهد زن بگیرد و این دوره زمانه که حتی توی کوه ها هم دارد جدید می شود و خدا را شکر.شکر... بعد  نگاهش را به تو می دوزد و می خواهد بداند از تو .از خانه ات.از زندگیت.از رویاییت.توی دست انداز داشبورد را چنگ می زند و  به جلو خم می شود.روی از جاده به صورت تو و دوباره به جاده می دهد. تو نشانی از زندگی دیگری هستی  توی جاده ها..توی فروشگاه ها...توی سینما ها...توی شهر ها...توی شلوغی ها...

 پیاده میشود.همچنان خندان.دستانش هنوز مانده توی هوا.مهندس چای.مهندس خانه ی ما.مهندس شیر تازه.مهندس خستگی ات را روی پشتی بالای ایوان خانه مان لحظه ای بدر کن و مرا به یاد بسپار.توی آینه نگاه می کنی.هنوز دستهایش برایت رو به آسمان است .کت قهوه ای نخ نمایش را جمع می کند و پوشال را به پشت می گیرد و از راه گلی کوچکی میان چپرها می رود سمت گاوی که  پارسال مریض شد و زنی که تصادف کرد و پسری که می خواهد زن بگیرد...

سیب را گاز دیگری می زنم.دسته ی انبوه کاغذ های ترجمه نشده را مرتب می کنم.دیکشنری  را باز می کنم و شروع می کنم.صدای خنده ها ی تو در تو می پیچد توی سرم و صدا ی پاه هایی که با فاصله ی کم می دوند...عمو! عمو !..ما رو میبری  تا بالا؟؟من نگاهم را دوخته ام به چاقوی کوچک گلی دست پسرک.تو به  من چشمک می زنی و به دلواپسی شهریم می خندی.برمیگردم و به صورت های  پرماجرایشان نگاه می کنم و آن ریزه ترین که از همه پر گو تر است.چاقوی گلی توی دستش می رسد به کیسه ی سنگ ها ی رودخانه و شلوار های گلی رنگ و رفته شان.دلواپسی ام احمقانه بود.خیلی احمقانه...

میدوند.می روند.به یادم می مانند. تازه و خوشبو.مثل شر شر آب.میان آلوده ترین روزهای این شهر شلوغ .میان این همه کتاب و کاغذ و کلمه های قلمبه .میان من و این سیب پیر گرم.میان صدای ناله ی چرخ ماشین ها توی کوچه ی بمبست.میان صدای  جیغ های ممتد دزد گیر پراید همسایه روبه رویی که برای گربه ی روی آشغال ها شاخ و شانه می کشد.

بازدمم آوای هی بلندی می گیرد.اینجا حتی نفس ها را باید شمرد تا از کسی ندزدیده باشی.دارد کم کم یادم می رود نم نم آبشار که می خورد توی صورتم .دارد یادم میرود ...که آیا این منم که میان رویا زندگی می کنم یا کابوسی ام که پسر بچه ی خسته از بازی میان گل و لای رودخانه  روی دفتر و کتاب  پهن روی میز کوتاه مشقش دارد می بیند.

** کی حوصله اش می شود بعد یک قرن نوشتن همچین داستان درازی را بخواند؟!

***inception را دیدم...فقط نعره بود که نزدم!کاش میشد حتی برای مدتی کوتاه توی رویاها زندگی کرد...

نظرات 2 + ارسال نظر
کوریون دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ http://chorion.ir/

می دونی که عموما نوشته های بلند رو نمی خونم ، اصلا وقتی f5 رو زدم و دو تا پلک بعدش ؛ دیدم واقعیت داره که کیلومترها ؛ شاید اندازۀ فاصلۀ خونه پیرمرد تا اتاقت ، نوشتی و یک آاااه بلند کشیدم که مینا ، خدا لعنتت کنه !
دست آخر اما ، مثل همه معصومیت های دیگرم ، مثل همه چشم گفتن ها و چشم بستن ها ، چشم بستم و معصومانه چشم گفتم به همه واژه هایی که داد میزدند بیا منو بخون !
-
طبق معمول توصیفاتت عالی یه ، سیب دوست ندارم اما ، کاش بعد این همه ننوشتن ، چند تا گاز دیگه بهش میزدی!
-
قربونت برم که یدونه ای مینا خواهری جونم

مطمئنم خیلی های دیگه هم مثل تو آرزو می کنن من اون سیبو تا ته تهش می خوردم...ترجمه هامو می کردم! یه کوه کارم واسه فردا نمیذاشتم!چشم چال کسیم کیلومترها دنبال سرم نمی دووندم!!

شما یه دونه تری قربان معصومیت آن چشم های خیس خسته!

ضحی دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ب.ظ http://fallingup1.blogspot.com/

من حوصله ام می شود
مهر نفس شما برای ما خیلی وقته معتبره خواهر
یک جان هم داشته باشید از ما بابت آن بازدمی که آوای هی می گیرد گاهی تی بلا می سر :*

تی بلا می سر جان قربان!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد