کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

ساعت 2 بعد از نصف شب

نجشنبه 6 اسفند ماه سال 1388 ساعت 02:14 AM

معمولا ساعت ۲ بعد از نصف شب چیز جالبی از مخ آدمیزاد بیرون نمی زند...آخ که چقدر از جمله ی بعد از نصف شب خوشم می آید!! از بچگی فکر می کردم آدم در این ساعت خیلی کلا محیر العقول است و خیلی این ساعات با آن اسمش ملکوتی می تواند باشد! البته این تفکرات ناقص مربوط به زمانی بود که دبستان بودیم و با وجود گردشی بودن شیفت اکثر مدرسه ها..مدرسه ی ما چون توسط موجودی که خواب آرام نداشت اداره می شد کلا ۵/۷ صبح مثل مرغ خواب زده تلو تلو خوران مارا می کشاندند مدرسه و عربده ها و حرکات موزون صبح گاهی از خودشان ترشح می کردند! آن وقت ها مادرم به ضرب و زور کتاب قصه و نوار قصه ی خاله سوسکه و کرم های کتاب خوار و التماس مارا می خواباند!! (بنده تا پنجم دبستان هدفونی اندازه ی قابلمه بر سرم می گذاشتم و تا زمانی که خوابم ببرد تا بوق سگ گوش جان به عشوه های خاله سوسکه می سپردم...و داستان جنگل که آقا شیره به جای خاله پیرزن در شب طوفانی همه ی حیوانات جنگل رو به خونش راه داد غیر  راسو که او هم آنقدر ناز و ادا ریخت تا اذن دخول گرفت...و کاج کوچولو...و داستان کرم های  کتاب آنجا که کرمی کتاب بدی خورده بود و دل پیچه گرفته بود و می گفت ای وای من! و دیگری دن کیشوت شد...و آخ رنگین کمون ..چقدر دلم گرفت وقتی ثمین باغچه بان هم رفت...یادش بخیر نت هایش را می خواندیم و با بلز و فلوت بر سر زنان اجرا می کردیم!!!) 

زمانی که عشقم دیدن سریال آینه ی عبرت و آتقی بود و چند بار سینه خیز زیر میز وسط هال رفتم و جای خفن ماجرا هی دستگیر می شدم و یکبارم کل فیلم را از توی آیینه دیدم!!! و فقط سرزمین شمالی با اتارو و جان چشم تخمه ای را می شد سر دل خجسته دید و الان فکر می کنم حالا چه اصراری بود ما زود بخوابیم؟!!!   

 

هنوز توی گوشم شعار های صبحگاهی مدرسه می خواند وقتی شل و وارفته کیف سنگین مدرسه را دست به دست می کردیم و کم رمق دست بر شانه ی جلویی می گذاشتیم و هر از گاهی مقنعه ی سفید با آن گل قرمز کذایی بی ربط پرپری را عجولانه جلو و عقب می کردیم تا طره موی بازیگوش آویزان روی چهره ام را به قایم شدن از عالم و آدم عادت بدهم......ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.......و چند حرکت مسخره ی ورزش و آرام کیفت را کشان کشان ببر تو..بی خطا....بی اشتباه..بی صدا و این ابلهانه ترین و  خنده دارترین تقاضاییست ک می شود از یک بچه ی هفت ساله کرد! 

 

هرچه فکر می کنم بر خلاف نظر خیلی ها اتفاقا در مملکت ما فرهنگ سازی زیاد اتفاق افتاد..فرهنگ عادت..سکوت در برابر تقاضاهای بی جا...اطاعت و مقدس فرض کردن چیزهایی خلاف واقع ..فرهنگ نقد بهتر از نسیه استو فرهنگ آنچه داری دو دستی بچسب که اگر دنبال بهترش بری همین رو هم از چنگت کی گیرن!...  آب شهر را آلوده می کنند.....همه دل درد گرفتیم ...ولی باور کردیم که آب شهر و دل درد همین است که هست و بوده ...تا بهتر از این را نچشی باور نداری که هر گز بهتری وجود داشته! 

 

خوب آمده بودم بگویم در ساعت دو نصف شب چیزی به ذهنم نمی رسد که بگویم که فکر می کنم کاملا تفهیم شد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد