کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

خاموشش نکن.

من حسادت کردم. به روزهای رفته ام. به روزهایی که با نگاه تو ، سرم روی گردنم دراز و باریک می شد ..به باریکی نخ ماهیگیری. می چرخید و میرقصید و پیچ میخورد و رو به آسمان صورت ی با لبخندی به شیرینی قاچ سرخ هندوانه توی ظهر طلایی تابستان. می چسبید روی لپ خورشید. مثل بوسه ای خنک.بادبادکی می شد رقصان .توی اوج. توی ابرها.




* دلم میخواهد حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم و کسی گوش بدهد و گوش بدهد و گوش بدهد و هر جا که بغض کردم ، بگوید بشکن! و من زنانه اطاعت کنم .

دلم می خواهد کسی نگاه خیره ام را که دید ، صدای آهنگ را بلند تر کند .نترس از شکسته شدن بغضم. آب روشناییست.

نظرات 7 + ارسال نظر
بهـ ـمن شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:05 ق.ظ

مرسی سیتکا ! مرسی !
خیلی خوب نوشتی ! عالیه .. جدّی ..

:)..جددی؟...مرسی!

vagrant شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:14 ب.ظ http://www.vagrant.blogsky.com

چه حس خوبی
نوشته ت حتمن خیلی خوب بوده
انگاری این حس خوبو با آمپول بهم تزریق کردن
ممنونم
موفق باشی

من از آمپول میترسم نمیشه فرصش باشه یا شربت؟! :)
چه خوب! منم ممنون!

بهـ ـمن شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:14 ب.ظ

شکلک استریپ شماره 3 :




راهنمای حل : مطب چشم پزشکی

دو تای اولی یه زن و شوهرن.زنه چادوریه غرغرو و بداخلاقه. خونه بچه شون رو گازه مغزه شوهره رو هم تو را ه خورده.
سومیه جلو تلویزیون مطب نیشسته. میوه فروشه. داره برنامه قرائتی نیگا میکنه .
چهارمیه جلوی همون تلویزیون نیشسته چشاش نمیبینه. مونده بغل دستیش به چی داره میخنده.
پنجمیه علاوه بر چشم درد ، اسهالم داره.
شیشمی و هفتمی دوست دختر دوست پسرن!

حضرت دیفار یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ق.ظ http://Difar.blogsky.com

حرف بزن خسته ی عشق
حرف سرمنشاء محبته
به مهر

به به.. حضرت دیفار . شادیم از حضور پر مهرتان.

کوریون یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ق.ظ http://chorion.blogsky.com

توو نخ ماهیگیری مونده بودیم، که با صدای رودخونه ها رفت ..

چو تخته پاره بر موج! رها ..رها..رها ، من!!!
ها هاهاهو هاهاهو ها ها هاهاااااااا

ع.خ دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ق.ظ http://www.jump.blogsky.com

نقطه دردتو نشون روزگار نده انگشتشو میذاره روش فشار میده لامصب

منم کوچولو بودم یکی یه جاش کبودی چیزی بود میرفتم دست میذاشتم روش بعد تو چشاش نیگا میکردم ببینم چه حالی داره!!

لامصّب!

اختر دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:22 ب.ظ http://www.chitaaaa.blogfa.com

وای سیتکا چقدر به کامنت بهمن و جواب تو خندیدم

:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد