کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

زدم.زدی. مٌرد.

راست و چپ با من مخالفت میکنی!

حتی وقتی می خواهم نظرت را تایید کنم تا ادامه ی آهنگم را بشنو م می گی "نه..ببین! گوش نمی کنی! ببین عزیز من..." و من گوش میکنم.به جویده های آهنگی که دوست دارم، از میان مزخرف های تکراریت.تکراری هایی که هر بار توهم میزنی از قشر جدیدی از مغزت تراوش کرده.

راست و چپ نصیحتم میکنی.

فرصت آشنایی بدهم با الف. با "دکتر" ! الف. الفش را غلیظ می گویی و نون ِ  آخر الف را غلیظ تر که آهنگش کوبنده تر باشد. من به ریش تو و الف می خندم و به نصایحت توجه میکنم. از این گوشم صدای تو می آید و به سوراخ آن وری گوشم نرسیده.توی دماغم بخار میشود. نفس می زنم. می پرد بیرون! هر از گاهی میگویی مثل آدم نفس بکشم.

تو درست و دقیق و حساب شده زندگی کرده ای و با یوگا به آرامش می رسی. تکنیک تنفس را بلدی و دوره های پاک سازی روح و جسم را گذرانده ای. گیاهخوار بودی و بلدی چقدر خوب با سویا کتلت بپزی. شخصی زندگیت را متحول کرده و تو هر روز متحول تر از دیروزی.جوری که حول محورت یک دور به افتخار جمع چرخیده ای . حول محوری توی مایه های قوه ی الهی. یک آفتابه ی مینیاتوری داری که باهاش دماغت را می شویی برای تنفس هایی عمیق تر. روزه میگیری. روزه ی نظم.روزه ی سکوت. روزه ی لبخند. روزه ی محبت.روزه های پروانه ای. تو مسلطی. به گمانت.بر دنیا .بر خودت.و احتمالا من!

من از بودن در کنار این همه منطق تهوع میگیرم. وقتی در برابر این همه آرامش ارغوانیِ تو سکوت می کنم و آدامس می جوم. و ناخواسته از سر بی حوصلگی یک دفعه قلمبه ای بارت میکنم.و مادرم از پشت اوپن می پرد بالا و سرش محکم می خورد توی در کابینتی که باز بود و ازتصور واکنش های منطقیت سکته ی قلبی میکند. تو تیک میگیری و تند تند پلکت را به هم می کوبی و تکنیک تنفس را به رخم می کشی. دم.ایست هوا.بازدم.

تلاش می کنم میان جویده های حرف که در تنفس های باد کردن آدامسم بیرون پرت میکنم توضیحی برایت بدهم حول و حوش این امر که من همان دختریم که غورباقه را نبوسید و کفتار ها هنوز روی خاطراتم قضای حاجت میکنند و  تاتی تاتی عنکبوت ها روی دسته گل بنفشه ی ما معنای خوشبختی باغبانش نیست.و هنوز قشر لزج دور دانه ی گوجه فرنگی که با ناخن از روی بلوزم برداشته ام دلپذیر ترین اتفاق خوردنش است و گوجه فرنگی بدون دانه شبیه لثه ی دور دندان مصنوعیست  و هنوز مادرانه فسنجانم برای رویاهای کودکانه ام روی اجاق قل میزند و چراغ های روشن این خانه را من خاموش می کنم و به عادت کردن ها سالهاست عادت نمی کنم و...

تو به تنفس یوگایی و پاک سازی ذهنت مشغولی. من به پره های بینی ات زل می زنم .نگران آشفتگی سکوت آرامشت هستم. و میترسم مبادا سکوتم را به فریاد ی البته منطقی و به جا بشکنی.من از خیر این تلاش می گذرم. من پیروزمندانه باختم را می پذیرم. مثل همیشه.

نظرات 15 + ارسال نظر
بهـ ـمن پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ

ببین تو عصبانی و دپرس که میشی عالی مینویسی .. می دونستی ؟ ((:

یک دیوانه ی زنجیری ، منبع الهام من! :)))
پس عصبانیم کنین! :)) قربانت به من هنرمند.

اختر پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:14 ب.ظ

این قسمتش عالی بود سیتکا: از این گوشم صدای تو می آید و به سوراخ آن وری گوشم نرسیده.توی دماغم بخار میشود. نفس می زنم. می پرد بیرون! هر از گاهی میگویی مثل آدم نفس بکشم.
آفرین

قربان تو تک ستاره جان.:)

vagrant جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.vagrant.blogsky.com

زندگیای شبیه به هم
حس آشنایی میاره
حالا به شکلای مختلف
راستی!
اینم یه جور پیروزیه

زندگیای شبیه. تنهایی های پر هیاهو.
:)

ساسان جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ق.ظ

عالی بود رفیق!

مرسی رفیق. قید نوشتنو زدی رفت؟! کو اون جهنم بهشتی؟

حسام جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ب.ظ http://Www.notefalse1.blogfa.com

خیلی خوب بود تو فقط زل بزن .../
فدایی داری رفیق.../

اوه! ببین کی اینجاست! سامورایی بزرگ!شادمان کردید در حد لالیگا!

اختر جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.chitaaaa.blogfa.com

وای سیتکا کامنتت توی پست کوریون محشر بود

کوریون شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

آخ .. دروغ گفته هرکی غیز از من، اگه گفته باشه می دونه این زدم زدند مردن ها رو ..

آره کوریون جان ما..آخ
آخ که همشون دروغ میگن..

حضرت دیفار شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ق.ظ http://Difar.blogsky.com

باید دوباره شد گاهی سیتکای ما

و نکته آنکه گمانم یک سومش کنی تاثیر گذار تر و محکم تر شود
البت که این نظر ماست ولاغیر
به مهر

دوبار خوب نیست.. بازی یکبارش خوب بود که سوختیم ما..
چشم دیفار عزیز ..پرچانگی ما را ببخشید. به روی چشم..:)

آبیدر شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ق.ظ http://abidar123.blogfa.com

همیشه حسادت کردم به آدمای مسلط ، بابرنامه،دقیق هدفدار...
سیتکا و کولکاویس پرنده هستن؟
{گل}

آره..پرنده ن..و در دیار ما پرنده های دوست داشته نشده! :)
شادیم که آمدید.

The Count شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ب.ظ http://count.blogfa.com

آرامش ارغوانی... شبیه جیغ بنفش می مونه

با پاراگراف یکی مونده با آخر حال کردم/قسمت گوجه ش مخصوصا

:) که شبیه لثه ی دندان مصنوعی میمونه؟ ..
خوش آمدید کنت عزیز.

سامپو شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ب.ظ http://sampo.blogfa.com

اوووم..

هی..آره..

حضرت دیفار یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ http://Difar.blogsky.com

آمدیم و درنگی تکیه کردیم بر دیفار بلاگتان و چای و قلیانی زدیم و رفتیم
به مهر

عزیز مایید. خوشحال شدیم.:)

کوریون دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:10 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

تصدقت ..

مرسی که هستی ..

آبیدر دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://abidar123.blogfa.com

سلام پرنده ی دوست داشته شده

مینا(بهار نیلی) سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://baharenili.persianblog.ir

قربون دختررررررررررر.......................
فقط ببخش که یکم خوندنت طول میکشه.
یه سوالی راستی.از شبان چه خبر؟لابلای این نوشته هات حرفی ازش نبود. و همینطور سارا.دلم برای گذشته های نه چندان دورمون توی همین وبلاگستون تنگ شده.اون موقع هایی که هنوز اون پسره ی کافه کافکا کار و بارش نگرفته بود و واسمون قیافه نمی گرفت...اون موقع هایی که ممد هنوز ؛میرا؛ بود...
تو هنوز اوالونای قرضی ایزابل آلنده بودی ...............دلم واسه وبلاگ خودم هم تنگ شده مینااااااااااااااااااااااا

چیزی از دست نمیدی با نخوندنشون..:)
سارا هست. خوب و خوش و خندان و دور.و احتمالا شبان هم همینطور!!
ما هم واسه اون قیافه میگیریم حالا که اینطور شد! :))
ممد هنوز هم میراست. :)) همه مون میرا ییم عزیزم...
من اوالونای قرضی ایزابل آلنده بودم تا اینکه فارسی وان کارمونو خراب کرد!! :))
منم دلم برای وبلاگت تنگ شده....زیاد..برای خودت. واسه گذشته های نه چندان دور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد