-
ساده
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 23:54
اینجا پستی بود که دوستش نداشتم. ** توی خلسه دارم می نویسم. نمی فهمم این ویروس کوچولو و ریز چه کوفتیه که آدمیزاد به این عظمت رو اینجور از پا می اندازه. *** من واقعا نمی دونستم روده و معده ی آدمیزاد اینهمه پتانسیل کنش و واکنش داشته باشه! **** خانه ام طیقه ی همکف است و وقتی همسایه ها حمام می کنند و دستشویی می روند صدای...
-
زمستونه
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 09:37
سیتکا کم آورده. خوابش می آید.خوابی زمستانی در آستان این فصل سرد. ولی بخوابد خشک میشود و میمیرد.سیتکا سردش شده. میلرزد. آن وقت که همه لانه می ساختند. سیتکا چرخید و پرید و آواز خواند و خورد و رقصید. حالا زمستان شده. سیتکا می لرزد. سخت. سیتکا خسته ست. *من تورا می فهمم. تو نمی فهمی تمام مرا. نقطه ی مشترک ما تنهاییست . من...
-
زدم.زدی. مٌرد.
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 02:02
راست و چپ با من مخالفت میکنی! حتی وقتی می خواهم نظرت را تایید کنم تا ادامه ی آهنگم را بشنو م می گی "نه..ببین! گوش نمی کنی! ببین عزیز من..." و من گوش میکنم.به جویده های آهنگی که دوست دارم، از میان مزخرف های تکراریت.تکراری هایی که هر بار توهم میزنی از قشر جدیدی از مغزت تراوش کرده. راست و چپ نصیحتم میکنی. فرصت...
-
شکر خند
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 00:53
من غش میکنم از خنده. آب قند را سر بکش.
-
خاموشش نکن.
شنبه 12 آذرماه سال 1390 02:11
من حسادت کردم. به روزهای رفته ام. به روزهایی که با نگاه تو ، سرم روی گردنم دراز و باریک می شد ..به باریکی نخ ماهیگیری. می چرخید و میرقصید و پیچ میخورد و رو به آسمان صورت ی با لبخندی به شیرینی قاچ سرخ هندوانه توی ظهر طلایی تابستان. می چسبید روی لپ خورشید. مثل بوسه ای خنک.بادبادکی می شد رقصان .توی اوج. توی ابرها. * دلم...
-
دلم میخواهد تا وقتی آسمان این رنگ است غر بزنم!دایورت کنید!
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 19:53
اوضاع فعلی دنیا جایی برای لبخندم نمی گذارد. اتوبوسی از روی دخترکی رد میشود. دخترک میمیرد. مسئله دایورت میشود به یک جایی از آناتومی آقایان مسئول. یک عده کم خرد اوضاع آشفته ی امروز را با دهان گشادشان آشفته تر می کنند. عده ای همین نزدیکی توی سرما میلرزند. عده ای دیگر گرسنه اند. عده ای دیگر تر زخم ها و کوفتگی های تازه شان...
-
جییییز
شنبه 5 آذرماه سال 1390 11:07
باز در دیرهنگام شب نبودت.ستاره های بخت کف دستم خاموش میکنم. جیییززززسسس...
-
سال نیم
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 01:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سال نیم بود. ساعت سی و پنج و هفده دقیقه دم صبح. مه بود. همه خواب بودند و خروس ها خیره به اسمان. من بودم ، خدا بود و یک قاشق.
-
چین چین
شنبه 28 آبانماه سال 1390 02:25
بد میشود شب هایی که تو درد میکشی و گوشه ی چشمهات چروک میخورد .و من این همه جاده اینطرف تر چین ها را لبخند میبینم و راحت می خوابم. - روز! ...روز که بشود از نو شروع میکنم. از شنبه.. **نبینم غمت رو رفیق قدیمی.
-
نمیشناسمت
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 17:45
باز برمی گردم توی جلدی که هیچکس نشناسدم. روپوش سفید آزمایشگاه رو که دیشب شستم میپوشم. جز جای سوراخ ریز سوختگی اسید و لک رنگ ائوزین همه چیز خیلی آبرومندانست. لبخند میزنم .به همه سلام میکنم.با مسئول مزخرف آزمایشگاه چاق سلامتی گرمی میکنم.از باقیمانده حربه های زنانه ام ، ناشیانه استفاده میکنم. باج میدهم تا آرامش نسبی ام...
-
انار ، گم شد.
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 14:30
- حل نشد. پاک شد.
-
عنوان ندارد!
شنبه 21 آبانماه سال 1390 15:05
من عصبانیم. اشتباه نکن. افسرده نیستم.خسته نیستم .عصبانیم. چون خدا دارد احمقانه با من بازی می کند. می ترساندم ! من عصبانیم و توی تنهاییم عصبانیم واین بیشتر عصبانیم می کند. نه دلم کسی را میخواهد.نه دلم میخواهد کسی مرا دلش بخواهد. نه دلم برای کسی میلرزد و تنگ می شود و عقم میگیرد اگر دلم بخواهد باز بلرزد چون دهن دلم را...
-
خواب سفید
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 02:37
خوابم بازیگوش شده. توی کوچه با رویاهام لگد می پراند ، آدم برفی می سازد و عربده می کشد. من مادری غمگین و بی تفاوت با شکم چروکیده و افتاده در چارچوب در.ناکام و تشنه و خیره. گوشه ی دستمال آشپزخانه می جوم و چای مانده گرم می کنم. میان این همه سپیدی ، سیاهپوش طفلکم هستم.شادی.سال نشده. زود است برای برف پوشیدن. بچه ها...
-
همینجوری
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 12:39
موهایم را کوتاه کردم. بعد از مدت ها. کاور را داشت دور گردنم می بست و من داشتم توضیح می دادم که از قدش خیلی کوتاه نشود که این همه نبودن گذشته ها هنوز برایم آنقدر ها ساده نیست و بهتر است بلندیش اینقدر باشد که وقتی مچاله گوشه ی مبل کز کردم و توی فکر رفتم تکه ای توی دستم بگیرم و بپیچانم و بچرخانم و بکشم . که یاد انگشت های...
-
بی هوا..
شنبه 14 آبانماه سال 1390 10:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA یک آه بزرگم. اندوه به اندازه ی الف اش، به اندازه ی ن اش، به اندازه ی دال اش ، به اندازه واو اش، به اندازه ه اش دارد در وجودم رخنه می کند. ریشه دوانده. دارد کهنه می شود در رگ و پی ام. نمی دانم برای آه کشیدن چقدر نفس باید جمع کنم توی سینه ام تا بازدمی داغ بیرون بیاید. برای روشن...
-
یک سوال واقعی.
جمعه 13 آبانماه سال 1390 01:17
بهترین راه برای کمک به یک کودک خیابانی چیست؟ -خرید خوراکی و ساندویچ برای کودک مذکور -هم صحبتی بیهوده که بدانی چند سالشه و کلاس چندمه و مامان بابای بی معرفت بی فکرش کجا هستن و بعد با اطمینان از تفاوت فاحش زندگی خودت با این موجود کوچک ترحم بر انگیز رو به آدمهای روبه روت سرتکون بدی و راهتو بکشی و بری توی خونه گرمت بشینی...
-
دور ِ دورِ ِ دور
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 18:59
خوب..انصاف بده.سخته! ده دقیقه قبل از درد بخودت بپیچی و از فرط دیوانگی لکنت بگیری،گریه کنی و حس کنی قلبت درد می کند و الان بیایی و فکر کنی که می خواهی بنویسی تا روحت را روی تخت مرده شور خانه احیا کنی! می خوام حواسم را پرت کنم.اصلا حواسم را توی مشتم میگیرم..یه کش بهش وصل کنم و از پنجره آویزانش کنم تا هوا بخورد!...هی...
-
مشکوک به مرگ
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 16:55
میان زمین و هوا ماندی زمین زیر پایت بیابان است و بیابان است و بیابان آسمان روی سرت مه است و مه است و مه خسته ای از پرواز می گویی چه کنم؟ مرگ در آسمان؟ یا در زمین؟ من فکر می کنم که مشکوکم مشکوکم که قبلا مُرده باشی.
-
نقطه
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 14:06
هنوز وقتی میخندم حس می کنم به غم نبودنت خیانت کردم.
-
من این روزها
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 15:37
خلاء وجودم را سعی می کنم با این کیک های شکلاتی پر کنم و سکوت را با رویاهای پر سرو صدام. خواب روزنه ی این روزها برای بیشتر دیدن آنچه دلم می خواهد. *کرخت و بی انگیزه و تهی ام برای برگشتن. سنگین تر از آنی شدم که بغلم کنی و پرتم کنی توی جریان زندگی. من از تنهایی و تاریکی این روزها مثل سگ می ترسم پس با همه ی سنگینی جسم و...
-
یک جرعه حوشیختی
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 01:30
خودم و خودم و چیپس پیازو جعفری و یک جرعه آب شنگولی و یک ماچ از لب این سفید بد بوی داغ گس دلپذیر و دود و ریه خس خس ناک و دهن بد مزه ولی دلی آرام رو عشقه.خانه روبه رویی و بنای بالای ساختمان ،دنگ و دنگ و دنگ .تیر آهن می افتد،لوله می آید.بکش بالا،بنداز پایین ، کارگران مشغول کارند ،ومن هم.می بوسم و می بوسم....ریه هام پر از...
-
صدا
جمعه 29 مهرماه سال 1390 02:38
بخوان..بخوان به نام تاریک ترین تاریکی های نیمه شب..بخوان به نام برزگترین دوزخ زاده ی بشر..بخوان به نام ریای پس پلک ها.به نام درد. به نام زهرماری.به نام من! بخوان به نام کسی که تورا آفرید.
-
سلطان و شبان
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 02:00
کاش شبان من بودی...سلطان. نمی دانم اگر براستی بدانم بدون من شاد ی و با دیگری خوشبخت باز با همین شدت و قوت هرجا که بشود دم از آرزوی خوشبختیت بزنم! و بخشش و بخوانم به سلامت رفیق..به سلامت! آدمیزاد جانور غریبیست... *آمدیم ولایت. آسمان سوراخ شده. باران می آید...ب ا ر ا ن ..... * گفتند ادب از که آموختی؟ چشم دراند و تف...
-
آینه
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 14:52
مدت هاست که مرغ مینای کسی نیستم ...ولی تو مرا هنوز بخوان سیتکا. *یکی راه میرفت و می گفت شکستن آینه بد شانسی میاره!
-
الدورادو
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 19:55
تمام در و دیوار شهر پر شده ..عکس لاتاری. از روزی که تیر آرش هایمان به ناکجا آباد خورد هی می اندازیم تیر هایمان را تند و تند توی تاریکی ها . از ترافیک شهر.صف اتوبوس . تنه ی تلخ و برق آسای مردی در کنارم. جیغ در مترو که منگنه کرده کسی از ازدحام را. ایستگاه امام خمینی. دست های سیاه.دل های شکسته.نگاه های یخ زده. دونات تازه...
-
قسم به شاخه نبات
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 21:54
جای خط خط ناخن هام روی حاشیه های صفحه های حافظ و حرفی دیگر که نخوانده نمانده..
-
سریکوئل
شنبه 23 مهرماه سال 1390 20:34
برای خودمان میتینگ می آییم که بگذر.فراموش کن. بایگانی کن. بزرگ شو. بلند شو. پای عملش که می رسد باران می آید تا آن لباس آخری را آب می گیرد و همه چیز را موکول می کنیم که شاید فردا که هوا بهتر بود..انگار نه انگار که پاییز سراسر بارانیست توی شهر ما.. * بد می شود شب هایی که توهم می زنی حافظ دارد با تو حرف می زند.
-
زیرزمین اداره ی بایگانی
شنبه 23 مهرماه سال 1390 14:29
یک سری خاطرات را هر چقدر هم که رنگی رنگی و لطیف و هیجان انگیز باشند را باید سریع بایگانی کرد. توی یک زونکن سورمه ای بند دار کهنه که اینقدر خاک رویش گرفته باشد که فکر کنی خاکستری تیره ست. بعد بدیش دست مرد مومیایی توی مرکز بایگانی اسناد تا صرفا جهت ثبت در تاریخ و جهت استحضار کائنات باقی بمان ولاغیر. مرد مومیایی اول پرتش...
-
:-آ
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 22:17
خوردن و لاغر شدن عالمی داره...
-
اووووف.
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 22:55
صبح که سر کارم بودم ، یکی زنگ زد تا کنتور آب رو وارسی کنه و این شد که همه ی دیش های ماه.واره مچاله روی هم تلنبار شدند. انگار یک عالم سر بریده ی بی زبون . خسته م و دلم می خواد موقع خوردن تن ماهیم قر و قمیش بانو لوپز را تما شا می کردم نه قهقه های مضحک این جانور پشمالو. فقط کانال 2 می گیره. همان موجود با صدایی که تلاش می...